می نویسم!

این روز ها درد دارم!

دردی که از جنسی ویژه است...

مثل اینکه از بس کسی یا چیزی را دوست داری می خواهی رهایش کنی ...

مثل اینکه آرزو های کسی را داری بر باد می دهی به خاطر خودت!

دردی که نمی دانی از خود خواهی است یا از دلتنگیِ روز هایی که می دانی تکرار نمی شوند!...همه چیز تغییر می کند و می بینی که دیوار آرزو هایت هر روز دارد کوتاه تر می شود...

می ترسم از کوتاه شدن دیوار های قصری که هنوز مال من است...


می نویسم!

دست پر می آیم! با عاشقانه ای از جنس خاک... تا مرد های سرزمینم و زن های سرزمینم...تا من و تا پاره ای از وجودم که جایی گم شده است!...

مثل جذام نیست!

مثل هیچ بیماری نیست!

...

مثل زندگی است... وقتی گم می شوی در تو در تو های تکرار و طعم تو بد می شود برای زبانی که دوستش داری...داشتی...

از جنس همین عاشقانه هایی که تبدیل می شود به پو.رنو برای مرد های سرزمینم... و زن هایی که دلشان عشق.بازی می خواهد...

از جنس ادبیاتی که همه چیز را به خنده می گیرد و کمرنگ می شود...

از جنس هنر ...هنری ... که عشق ورزی و رازورزی نیست!

از جنس اتاق هایی که زرشکی می شوند با پنجره هایی رو به هیچ کجا با آینه هایی که فقط تصویر روح های مرده در آن می افتد...و جسم هایی که شفاف می شوند... و آن سویشان هیچ چیز حتی لذت هم نیست!


نوشته هایتان برایم جالب بود!

نمی دانم خواندید؟ یا نه...

برایم بنویسید که در باره ی فکر های هم چه فکر می کنید!

خیانتی در کار نیست... همه چیز آرام است برای زن هایی که درون منند! ...از جنس پرده هایی سفید که نسیم با تنشان عشق . بازی می کند... و مرد هایی که گاهی پشت چراغ راهنمایی با رنگ های هشدار دهنده ایستاده اند... ترسناک است کمی ...می دانم!

زنی که خودش را می اندازد در آغوش بی خیالی...

روی یک تخت چوبی...تمیز...با ملافه هایی که بوی قهوه و آرامش می دهد...


می نویسم برایتان که چه فکر می کنم!

کاش برایم می نوشتید!

ادامه می دهم حتما! 

قلبم تند می زند ..اما دلهره ندارم!...هیچ حسی ندارم این روز ها!...تحلیل نظر هایتان کمی زمان می خواهد! و تمرکز ...گفتم که ..تمرکز کافی برای جمع بندی ندارم! کاش کامنت ها بیشتر بود...راحت تر می توانستم نظر بدهم...آسوده تر...


دانشگاه هم خوب است!

می خواهم نمره های خوبی بدم... برای دوستانم! دانشجویانی که هنوز خیلی چیز ها را تجربه نکرده اند... هنر زندگی را هم...باید تجربه کند تا یاد بگیرند! به بهایی گزاف! عمــــــــــر!

من هم باید باقی عمرم را بپردازم ...


چه صف طولانی جلوی دکه های تجربه است!!!!


نظرات 28 + ارسال نظر
امیر سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

برای ما هم هست
برای ما بیشتر تلخ است
طعم فرار می دهد این روزها
طعم خستگی
طعم خرد شدن
بنویس
من نوشتم درباره نظرات دوستان
فکر می کنم خلاصه بود
مرسی

طعم فرار؟
خستگی؟
خـــــرد شدن؟

نه!
طعم هیچ کدام را نمی دهد... طعم مبارزه می دهد...جنگیدن برای حفظ قله ی آرزو هایت!
برای کوتاه نشدن دیوار قلعه های زیبایی که برای آینده ات ساخته ای در رویاهایت...

کاتیا چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

هوای نوشتنت را عشق است بانو...
هوای مستیت را نفس است بانو...

بنویس .
بنویس که این دنیا
که این عشق
که این نیاز
تا نوشته نشود چیزی کم دارد .

چیزی کم دارد ..راست می گویی!

کاتیا چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

من نمیدونم این دوستان برای پست قبل چرا خیانت رو این قدر پررنگ میکنند. و زوایای انسانی و عاطفی داستان رو نادیده میگیرند ؟
هر چند ارشون نمیشه انتظار بیشتری داشت.
این آدم ها تجربه‌شون محدوده و نمیتونن خودشون رو جای کسی بذارن که خیانت میکنه
چون نمیتونن درک کنند که چی باعث میشه کلمه‌ی خیانت یا احساس خیانت شکل بگیره .

همین آدمها اگر مرد خیانت کنه چشم هاشون رو میبندن و با اغماض به قضیه نگاه میکنند . چون مرد ...
چون اینها زن رو زمین میدونن که باید پاک بمونه .
خاک بر سر ما زن‌ها که خودمون و موجودیتمون رو زمین بدونیم تا درونمون کشت شه .
ما آدمیم .چرا باید خیانت یک مرد کم رنگ تر از زن نمایونده شه .
من اهمیت نمیدم این جامعه‌ چه نامی میخواد روی عواطف و احساسات من بذاره و براش چه مجازاتی در نظر بگیره .

برای یک بار این رنگ تعصب رو از روی افکارتون پاک کنید و به زن و مرد به منزله‌ی یک انسان واحد نگاه کنید .

چرا دلایل خیانت یک مرد براتون توجیه پذیره و دلایل خیانت یک زن رو هر چه قدر بزرگ باشه کافی نمیدونین ؟میدونم درونتون با وجود محکوم کردن عمل مرد دلیلی رو برای بخشش خیانتش پیدا میکنید و یک توجیهی میگذارید کنارش ولی برای زن هیچ توجیهی رو نمیتونید بپذیرید . هیچ توجیهی از شدت گناه زن نزد ذهنتون کم نمیکنه .
واقعا شما با زندگی و بن‌بست‌هاش این قدر غریبه‌اید ؟

تو پرانتز بگم که خیانت ممکنه جسمی نباشه و یک زن روزی هزار بار به فکر شوهرش خیانت کنه و جسما پاک بمونه .
به نظرتون این بکارت چه ارزشی میتونه داشته باشه ؟
آیا به اصالت روح اعتقاد دارید یا اصالت بدن ؟

وقتی روح در زندان باشه و نتونه خودش رو از اسارت بکشه بیرون دیگه پاکی و طهارت اجباری جسم اهمیتی نداره .

خیانت واقعیته...ولی حقیقت نیست!
چیزی که واقعیته می تونه تلخ باشه...می تونه بد باشه!
این خصلت واقعیته!

حقیقت اما از جنس حقه!
حق زیباست!
نمی تونه زشت باشه...
کاشکی زندگی رو به سمت حق ببریم...کاش این توان رو داشتیم که فرمان زندگی رو ، روی جاده ی یخی ...
بعضی وقت ها زندگی رنگ جبر می گیره...وقتی انگار هیچ راهی برای انتخاب کردن نیست...وقتی که عقلت و دلت دارن به تنها راه روبروت نگاه می کنن و به قدری میدان دیدت کوچیک می شه که راه دیگه ای نمی بینی...

عبدالکوروش چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.potk.blogfa.com

فکر ها را گاهی نمی توان نوشت استاد.
انگار وقتی که می نویسی شان، وقتی از توی آن حجم لایه لایه مغزت لیز می خورند و می سرند روی کاغذ، یک چیزیشان کم می شود. یک چیز که وقتی توی کله ات بود می توانستی برای درستی اش هزار و یک دلیل بیاوری.
ولی این کاغذهای سفید، این کامنت دانی های حریص وبلاگ ها،‌
انگار افکار آدم را شکل دیگری نشان می دهند.

راستش...
برام مهم نیست که من چی فکر می کنم!

برام مهمه که شما چی فکر می کنید!
در مورد من...معنی نوشته ها پیش من نیست . پیش شماست!

امیر چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

اول می خواستم بگم که کامنت منو از روی تقابل نخونید
شاید در برابر سخنان شما باشه اما برای کوبیدن نیست،برای رسیدن به یک نتیجه مطلوب است.
درباره کامنت قبل باید بگم من با حرف شما مخالفم
خیانت چه در بعد روح و چه در بعد جسم سیاه هستش
این رو نه از روع تعصب که از روی عقل می گم
فرقی نمی کنه که کی باشه و کجا و در چه شرایطی
اولا باید یه توضیحی رو بگم و اون هم اینه که نام ها تنها یک شو هستند و این شو نمادی است که در ذهن انسان و در روح و احساس انسان یک نمایشی را متبلور می نماید
حال می خواهم بدانم که کلمه خیانت در ذهن و روح و احساس همین خانوم کاتیا چه حس و حالتی را به وجود میاره؟
حرفهای ایشون منو یاد سخنان سارتر می اندازه که به نحوی عقیده داشت هدف وسیله را توجیه می کنه
در آخر می خوام یه سوال بپرسم از ایشون، آیا شما دروغ رو می پسندید؟
اگر کسی به شما دروغ بگه چه حسی دارید؟
دروغ رو بد می بینید یا خوب؟
ممنون می شم پاسخ سوالاتمو بدید
موفق باشید

مهتاب چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ http://moonlight-m.blogsky.com

اگر بحث خیانت باشه ِمرد و زنش چه تفاوتی داره؟!!!!

اما تو این داستان یه حسی واسم از خیانت خیلی پر رنگ تره ...احساسی که به وضوح از سالها قبل هنوز وجود داره و زیباست...احساسی که غبار زمان هم چیزی ازش کم نکرده...

حق با شماس...
خیانت از جایی بوجود اومده تو این داستان!
از کمبود عشق!

ایران دخت چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:10 ب.ظ http://iran2kht.persianblog.ir

خیانت چیه؟؟؟؟
به نظر من آدم باید روحشو سبک بذاره که هرجا می خواد بره..
اینکه یه زنی نره با کسی دیگه سکس داشته باشه یعنی خیانت نکرده؟؟
حرف کاتیا رو قبول دارم.. آدم می تونه تو ذهنش خیانت کنه حتی اگه جسمش پاک باشه..
من تجربه اون داستان رو دام.. هیچ حسی نیست به جز اینکه یکیو پیدا کردی که درکت کنه.. مگه یه آدم بهجز این چیز دیگه ای می خواد؟؟؟؟
مگه منظور از ازدواج و اینهمه جنگولک بازی ها همین نیست که یکی و داشته باشی تا روزای تنهایی کنارت باشه..
وقتی نیست پس تو هم می ری با کسی که درکت کنه

و ازدواج آخرین نماد توحش بشر است!

واقعا اینجوریه؟
مردی که بنای یک زندگی با کسی رو می ذاره چرا یادش می ره که برای داشتم اون زن همه چیز و حتی غرور خودش رو هم شکسته بود؟

کاتیا چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

آقای امیر
من بحث نمی‌کنم و فقط نظرمو گفتم اونم در مورد پست قبل که همه زوم کرده بودن رو خیانت .

من احساس می‌کنم جدل ما سر بازی با واژه‌هاست .
چیزی به نام خیانت تعاریفش ممکنه خیلی متنوع و گوناگون باشه .
چیزی که به نظر من ممکنه خیانت نباشه به نظر شما ممکنه آخر خیانت باشه.
ولی بگذارین حرف نهاییم رو بزنم .
در جامعه‌ی بسته و دروغ‌پروری مثل جامعه‌ی ما که افشای روح و احساس واقعی نسبت به مرد(که قانون و شرع او رو قیم روح و بدن زن میدونه) ممکنه حتی به قیمت جان زن تموم شه تعریف خیانت خیلی ابلهانه است.

خیلی خیلی ابلهانه .

بهتر بود تیغ رو از گلوی زن‌ها برمیداشتن و به زن‌ها حقوقی مساوی با مردها میدادن و اونوقت میدیدین که زنها که زندگی و جان و آیندشون رو در امنیت میدیدن آیا به زندگی با مرد قصه ادامه می‌دادن یا این که مرتکب فعل خیانت میشدن /

نینا چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:20 ب.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

وای مومو جونم چه زیبا بود نوشتت ۲ بار خوندم بار جملاتت بقدری بر چشمام سنگینی کرد تا سرازیر شدن
این جمله آخرت که نهایتش بود
من ۲ تا پست اخرتو نخوندم ولی اینو خیلی دوست داشتم
میام از بار عاطفه هام برات مینویسم
مسنویسم که دوست داشتن رو به اندازه خود دوست داشتن دوست دارم
مینویسم که از همه چیز راضیم و محبت همه اجسام رو درک میکنم

ممنون
ممنون

امیر چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:24 ب.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

من اول از کاتیا خانوم نواهش کردم که با یک اندیشه باز این کامنت منو بخونن و تنها پاسخ چند سوال ساده رو خواستم
من ایدئولوژی ارایه می دهم و لا غیر

امیر چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

من می خواهم بگویم خیانت در هر عنوانی عملی زشت است
حال این خیانت می تواند به دیگری در ذهن و یا با جسم باشد و می تواند به خود باز در ذهن یا جسم باشد که همه از نظر من ترد شده است
من عذر می خوام از دوستان
دیگه سعی می کنم بحثی در این موارد نکنم و فقط نظر بدهم
موفق و شاد باشید

عاطفه پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام..

سلام!

رضا از مشهد پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ق.ظ

سلام
من رضا هستم راستش این حزفهای شما عجیب به دلم نشست
مثل اینکه از بس کسی یا چیزی را دوست داری می خواهی رهایش کنی ...

مثل اینکه آرزو های کسی را داری بر باد می دهی به خاطر خودت!

نمی دانم این چه حسی است که گاهی بخودت میگویی این همه شور و احساس را چه کنم , چگونه آتش این اشتیاق را جوابگو باشم , این همه زندگی
اما یادت میاد که ای دل غافل این دغدغه ها این دلشوره ها این پریشانی , زمانی یار غار من بود همه دنیایم بود یعنی همه خودم بود

امان از گذشت عمر که گاهی همه هستیت را میگیرد همه داشته هایت را و بجای آن گرد سیاه می پاشد بروی دلت

تجربه های من به من میگویند که دروغی تو دروغ که فریبی تو فریب
اما ته دلم دوست دارم که خیال و ارزوهایم همچنان واقعیت داشته باشند و همه این تجربه ها دروغ باشند

دنیای بدی است
شاید باید رفت شاید باید مرد تا زنده شد

همه چیز واقعیت دارد...
فقط باید لبخند بزنیم!
یا کوچ کنیم و برویم جای دیگر زندگی کنیم و آرزو هایمان را فراموش کنیم...یا باید بایستیم و از خواسته هایمان دفاع کنیم!

امیر علماء پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.vlife.ir/

اعتراف میکنم چیزی نفهمیدم!

منم اعتراف می کنم!
مطمئنی این کامنت مال منه؟

سارا پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:44 ب.ظ http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

سلام موموی عزیز!
واقعا این پست رو دوست داشتم!
مثل اینکه از بس کسی یا چیزی را دوست داری می خواهی رهایش کنی ...

مثل اینکه آرزو های کسی را داری بر باد می دهی به خاطر خودت!
چه قدر باهاش ارتباط کردم!!!!!!
قلمتون همواره جاری باد

مسل پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ب.ظ http://bneghab.persianblog.ir/

آدم احساس میکنه این حرفها رو بارها شنیده یک جایی همین نزدیکی ها ...
ممنون

کاغذ کاهی(نازگل) پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ب.ظ http://kooche2.blogfa.com

تمام این فراز ونشیبهای احساسی برای همه ما هست ....
خوش به حال شاگردات که نمره خوب بهشون میدی !

یادداشت های سیاه جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ق.ظ http://www.blacknotes.net

خوندمت

paizeeboland جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ق.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

doroooood
kheli be delam neshast talkhiye haghighate in vagheiat, mohem nist baghiye che rahiro entekhab mikonan, mohem ine ke dar masiri ke entekhab mikoni be sobate ghadamhat iman dashte bashi, anima! Sa@e 3 daram miram, to hamin commentdoni be hamaton bedrod migam ta 1 mahe dige

paizeeboland جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ق.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

inam begam ke: khianat in nist ke mane zan baraye tanhaihaye roho jesmam entekhabe digei dashte basham, in kamtarin haghe mane, khianat ine ke toye mard manro be esarate tanhaihai mikeshone ke shakhsiate azadeam hargez nemitone tahamol kone...

کورش تمدن جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
دوست ندارم نظر الکی بدم
اعتراف میکنم یکی از معدود دفعاتیه که هرچی بیشتر فکر میکنم در اینباره کمتر به نتیجه میرسم
ترجیح میدم جمع بندی شما رو بخونم بعد نظر بدم

مهتاب جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:58 ب.ظ http://rozneveshte22.blogsky.com

یکم گیج شدم.. دوباره میخونمش..

سیمین جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com/

تو هنوز صدای زن های درونتو می شنوی؟
من مدتهاست باهاشون قهرم! یعنی اونا با من قهرن٬چون به حرفهاشون گوش نکردم.چون زندانیشون کردم...
کتاب ورونیکای پائولو کوئلیو رو خوندی؟ این روزا خیلی به ورونیکا فکر میکنم...و به ورونیکاهای درون خودم...
دوست دارم قفسشونو باز کنم تا برن هواخوری٬برن نفس بکشن...

سیمین جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com/

میدونی چه وضعیتی دارم؟
دارم دونه دونه آجر جمع میکنم برای این دیوار.دیوار آرزوهایی که خیلی کوتاه شده و من میخوام دوباره بسازمش...
فقط می ترسم از اینکه وقت کافی نداشته باشم...از اینکه دیر شده باشه...

بهنام شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:41 ق.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام. دیگه اعصابم به هم ریخت ! معلوم نیست تو طول روز چیکار میکنم؟! همیشه همین ساعت میام اینجا الانم مامان خانوم میگه بهنام پااااااااااااااااااااااااااشو!!! فردا صبح اولین کاری که میکنم خوردن صبحونه!!! و بعد خوندن این پسته...

بهنام شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ق.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

اوه خدا چی نوشتی!!!! به نظر من عشق واقعی رو تعریف کردی یعنی شخصیت زن این پست عاشق واقعی بوده ولی مرد...! من قبول دارم تو این زمونه مرد خیلی کم پیدا میشه! خیلی کم یعنی اکثرآ فرق عشق رو با سکس نمیدونن و همچنین زن خوب که اکثرآ فرق عشق رو با بچه بازی و تیغ زدن نمیدونن... شاید اشتباه کنم ولی این چیزیه که دیدم و شنیدم! با این شرایط الان تو هر رابطه ای که بوجود میاد(۹۰٪) باید منتظر خیانت بود...
و در آخر : فرقی نمیکنه مرد باشید یا زن! همینکه تن دادید و دل ندادید، فاحشه اید...

فری شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ق.ظ http://fernevis.blogfa.com

ما نیز چنینیم ...

م . ح . م . د شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://baghema.blogsky.com/

سلام عمه جان ... عجب بحثی اون بالا شکل گرفته هاااااا ...

با تیکه ی آخر خیلی حال کردم ... نمیره ی خوب بده به دانشجوهات ... دستت درد نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد