مثل

تمام شدن گاهی خیلی ساده است!

مثل این است که یک اره گرفته ای و شاخه ای را که رویش نشسته ای داری می بری! سر خوش! مثل کارتون های دوران بچگی!

و زندگی آنقدر شوخ هست که با خودم فکر کنم و قتی با مغز زمین می خورم عین فنر بالا می پرم و هیچ چیز بدی برایم اتفاق نمی افتد!

آنقدر شوخ هست که اگر تریلی 18 چرخ هم از رویم رد شود باز می شود مثل توپ بادم کرد و مثل اولم کرد!

یا مثلا ورم روی سرم را می توانم مثل "تام" با انگشت هل بدهم تا بخوابد!



راستی : واقعا خوشحالم که زندگی اینقدر شوخ و مزخرف است که می شود قاه قاه به آن خندید و داستان های کمیک از درد هایش در آورد!


راستی : وقتی بیست سالم بود فکر می کردم سخت ترین روز های زندگی همان هاست! الان در آستانه ی سی سالگی ام و فکر می کنم سخت ترین امتحان ها را دارم می دهم! 


راستی : فکر کنم آدم هر 10 سال یکبار دچار بحران ها دهه های عمر می شود!!! لا اقل برای من که اینطور بوده! هی به خودم می گویم این ها همه اقتضای سن است!


راستی : ممنون که به یادم هستید و مرا می خوانید... زیاد فرصت ندارم که پاسخ محبتتان را بدهم ...لا اقل چند روزی...اما جبران خواهم کرد... دوستتان دارم! تنهایم نگذارید! 

نظرات 20 + ارسال نظر
میکائیل شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ http://sizdahname.wordpress.com

و این نیز بگذرد ....
اینکه چجور باهاش کنار بیای دست خودته و چجوری بهش نگاه کنی .... میتونه اونقدر مزخرف باشه که بهش قاه قاه بخندی .. میتونه دمار از روزگار ادم دراره و یا حتی میتونه اونقدر ملموس باشه که انگار از اول در اختیار تو بوده ....
واسه خیل اتفاقاتی که در دست تو نیس نمیشه تصمیمی گرفت
اما اونچه که دست تو و تو میتونی از پسش بر بیای
باید یه کاری بکنی
اینکه امیدت از دست ندی و نزاری شکستت بده
دهه سی سالگی هم یه بخش مهم از زندگی یه ادمه
اون که داری یه جهش بزرگ ور میداری
و این یعنی یه موهبت برای تو

به اتفاقات زندگیت به دیده مثبت نگاه کن
و ببین که در پسش چه رازی واست داره
شاید حکمتش در همینه

بله!
طبق عادت دنبال حکمتش می گردم!

ترک عادت هم که موجب هزار درد و مرض می شه!

امیر شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ب.ظ

زندگی همه چیز داره اما دیگه خیلی داره خسته کننده می شه
گاهی اوقات آدم دلش تنهایی می خواد
گاهی دلش می خواد بدود و بدود و بدود...
دارم میرم چند روز رو در شبهاش ترس رو بغل کنم و در روز زیبایی رو...
امیدوارم زودتر رو به راه بشی..
ما رو هم بخون
دل تنگتیم استاد...

تو که رفتی...
سفرت خوش

شازده کوچولو شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:06 ب.ظ http://lepetitprince.blogsky.com/

و من هم در آستانه بیست سالگی درگیر همین بحرانم!
بی رو دربایستی کمی ترساندی ام از آینده

خوبه!!!
ترس خوبه!
فقط زیادی نشه بهتره!

کورش تمدن شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام استاد
چند روزیه حالو هوای اینجا عوض شده
استاد ما دوست داریم شما رو شاد وخندان ببینیم
خودتون اونقدر تجربه دارید که نیازی به حرف من نباشه
فقط میتونم بگم زندگی رو زیاد جدی نگیرید چون این نیز بگذرد

آقای تمدن!
چه گویم که نا گفتنم بهتر تر است!

سیمین شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:27 ب.ظ

میفهمم این بحران رو و سنگینیش رو میدونم...
تنهات نمیذاریم...

مرسی عزیزم!
ممنون

مجتبی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ق.ظ http://shahzadde.wordpress.com/

من که تقریبا دو دهه و اندی را طی کردم!
راستش این بحران ها واسه من تقریبا سالانه است.

یعنی هر سال ده سال بزرگ می شی!
حرف زن یکیه!!

بهروز(مخاطب خاموش) یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ق.ظ http://sukamario.blogfa.com

شما موفق و خوش باش....به ما سر نزدی هم نزدی...چیزی از دست ندادی.....

می دونم که از دست می دم!
ولی از تعارف پر محبتت ممنونم...

نیما یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

این نیز میگذرد عمه جان !
راستی دهه های زندگی رو قبول دارم . الان دچار یکی از همون دهه هام و خیلی گنده !

می دونم...با اون هی روزگار ها و آه های جانسوووز!

ترنج یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

منم فکر کنم دچار همون بحرانه شدم ولی اگه همه چیز مثل کارتونها بود چه عالی میشد

آره...
خیلی
دوست داشتم صورتی باشم!
البته نه دقیقا پلنگ!!

پرنیان یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

و هر دهه را که پشت سر بگذاری بحرانها شدتشان افزایش خواهد یافت!
شاید اشکال از اعداد و ارقام است !

آره...حتما!
فرا فکنی تا چه حد...

آدم برفی (کتی سابق) یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ب.ظ http://kataman.blogsky.com

سلام مومو

نبینم ابری باشی........... به خدا ارزشش رو نداره!

من بحران دهه ها رو تا 3 گذروندم داریم می ریم به سوی دهه ی 4

پس شما هم؟
فک کنم بحران چهل خیلی تکان دهنده باشه...
مواظب باش!

پاییز بلند دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ق.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
محکم باش محکم باش محکم باش محکم باش محکم باش محکم باش محکم باش محکم باش محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش
محکم باش


چشم!
چشم!
چشم!
n فاکتوریل! ممنون!
شما هم محکم باش... مثل من!!!

کرگدن دل نازک دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:01 ق.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

با این کامنته حتما الان ضد گلوله شدی دیگه!

آره
خیلی کار ساز بوووود!

عاطفه دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

مومو جان امیدوارم زود بهتر بشی..

ممنون...

سیمین دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ب.ظ

مومو؟
سلام

سلام سیمین جان...درووود به قول پاییز

عبدالکوروش دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ب.ظ http://www.potk.blogfa.com

"فکر کنم آدم هر 10 سال یکبار دچار بحران ها دهه های عمر می شود"
صددرصد با این حرف موافقم.
مومو جان شما اصلا تنها نیستی.
ببین ما همه نگران تو هستیمُ
اینهمه آدمُ
به فکر تو هستیم...
من با پاییز بلند هم عقیده ام.
محکم باش!
لگد بزن به هر چی که نمیزاره آرامش داشته باشی...

مرسی
ممنون!
چشم!
حالا نمی شه لگد نزنم؟
فوتبالم خوب نیس... بر می گرده می خوره تو سرم اونی که شوتش کردم!!!

پرند سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ http://ghalamesabz2.wordpress.com

والا من که الآن تو ۲۵ سالگی دچار چنین بحرانیم!!
خدا رحم کنه تا برسم به ۳۰!!

برا شما بحران بعدی 35 باید باشه...

سارا سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

سلام استاد جان!
یعنی شما غمگین هستید؟؟؟؟؟؟
دوستتون داریم ما....
همیشه می خونیمتون!
فکر می کنم بحران دهه های عمر درست باشه! بیست سالگی رو یادم نمی ره!

یعنی غمگینم!
معلوم نیس؟

سیمین سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ب.ظ

مومو؟مومو؟مومو؟مومو؟مومو؟مومو؟مومو؟مومو؟مومو؟مومو؟مومو؟...

مرسی سیمین جان
از معرفتت
مرسی

ایران دخت چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ http://iran2kht.persianblog.ir

سلام مومو.. من همش فک می کردم تو خیلی از من بزرگتری.. هی هی.. فک کنم هم سنیم....

واقعا؟
از بس پخته ام!! پس تو هم دچار همون بحرانه هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد