الهام نیستم

من الهامم!

اما الهامی در کار نیست!

این روز ها از وحی و پیام های الهی و الهام به دل خبری نیست!

این روز ها اسماعیلم!! قربانی تعهدی که روزی با خودم بستم...برای زندگی! ساده لوحانه ، اما الهامی در کار نبود تا از ناکجا گوسفندی بیاید برای قربانی شدن به جای من!


در قربانگاه ... با دشنه... روی یک سنگ دراز کشیده ام و سرم را بالا گرفته ام... منتظر ... 

شکننده... 

آرزو هایم را بسته ام و در بقچه ای زیر پایم گداشته ام... همراه من دفنشان کنید...شاید اگر حشری باشد به دردم بخورند!



من الهام نیستم!

اسماعیلم در قربانگاه بی ناجی...



نظرات 21 + ارسال نظر
رویا جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ http://vebgozar.blogsky.com/


مرسی

علیرضا جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ق.ظ

اسماعیل نیز قربانی شد.
و در پس قربان شدنش پیغمبری را نشان سینه اش کردند.

بازی بود همه اش!

پاییز بلند جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ق.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

خداوند بعد از عیسی به زمین نمی آید
تا در قربانگاه فرزند ارزوهای انسان باشد...
.
.
.
این پست خیلی...

فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم!
کو فراغ؟
بعد از عیسی و قبلش هر کسی خداست...نیست؟ و همه در قربانگاهیم! قربانی آرزوها! در مسلخ تن گرفتاریم...در قواعد بازی ...قواعدی که حتی نقشی در نوشته شدنشون نداشتیم! قانون هایی که مال ما نیستن!
.
.
.
مزخرف بود؟ یا خیلی پست بود(فتح پ ) ؟

امیر جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

قربانگاهی در کار نیست...
انسان خود انسان را هلاک می کند برای ارضای درون خود و برای آسایش خود...
ما خود قاتلان خود هستیم...
گاه با خودکامگی و
و گاه با خوبی و پاکی خویش...
اسماعیل برخیز و به الهام درون و برنت در گذشته نیز نظری کن...
این نیز بگذرد در مسلخ زمان...
{گلی برای استادی گرامی}

ممنون!
ممنون!

کورش تمدن جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
زیبا نوشتید

مهندس! نمی خوای دعوام کنی که چرا اسماعیل شدم؟

مکتوب جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 ب.ظ http://maktooob.blogsky.com

همه مون قربانی ئیم .
همه ...
اونچه داریم میبازیم با اونچه میبریم قابل مقایسه نیست .
عمر عزیز رو به ارزون ترین قیمتها داریم میبازیم .
تازه اگر زرنگ باشیم و این میون شرافتی ، صداقتی ، غروری ، مناعت طبعی چیزی رو به مسلخ نفرستیم .

همه مون!
قربانی خطای حوا و آدمیم!
همه ی فرزندان این زوج خوشبخت... هنوز و تا همیشه مکافات عمل می کشیم!

سیمین جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:29 ب.ظ

من سیمینم!
آمدم با شانه هایم برای اشکهایت!
ولی قول بده که بعد از تمام شدن اشکهایت از روی آن سنگ لعنتی بلند میشوی...دستم را بگیر و بلند شو! قول بده الهام!

سیمینم! نو زرینی نه سیمین!

عادت می کنیم ..حتی به نداشتن شانه های غم خوار!

بلند می شوم... با اشک یا بی اشک!
قول می دم سیمین!

کرگدن دل نازک جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:42 ب.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

من زی زی ام!
من الهام را دوست دارم!
من پرتقال را دوست دارم!
آن مرد در باران نیامد!
آن مرد با اسب نیامد!
آن مرد اصلا نیامد!

من الهام نیستم!
من زی زی را دوست دارم!
من پرتقال را عشق می ورزم!!!!!!
آن مرد در باران می خواست بیاید!
آن مرد پیاده بود !
آن مرد بی کفش روی سنگلاخ داشت می آمد!
آن مرد پاهایش را روی سنگ ها جا گذاشت!
آن مرد دیگر نمی توانست بیاید!

میکائیل جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ

چو اسماعیل هم باشی ... بهایت بیش از قربانی است ..
و دنیا دنیا است فرزندان اسماعیل بهایشان در کف دست دادند و قربانی شدند ....

نه الهام باش و نه اسماعیل ... جز ادمی هیچ نباش ... چون این مسلخ جز قربانکده خویشتن نیست ...

و انکه جز برزخ به دست خویشتن نسازی و خشت های خام بر دیوار تخیل نذاری ...
باز در دستان توست هر آنچه خواهی
از بهشت سازی......

خویشتن زن های کشورم خیلی وقته مرده!
حتی یادشون نیست چه رنگی دوست دارن؟! سیاه قسمتشون از این همه زیباییه!

ولی قبول دارم... تو دست منه چی بسازم! اگه دلم به هر بهانه ای نلرزه و کوتاه نیاد!

مکتوب جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ب.ظ http://maktooob.blogsky.com

اصلن میدونی چیه ؟‌
چرا همه مون زیر تیغ موندیم ؟ چشم به راهیم که یه گوسفندی برسه و ناجی ما بشه ؟
شاید باید اینبار طور دیگه ای بنویسیم قصه رو ؟‌
نه گوسفند ناجی کسی بشیم و نه اسماعیل قربانی وحی الهی ؟
چرا بلند نشیم و چاقو رو از دست این پیرمرد نگیریم ؟‌ چرا شک نکنیم به اونچه معتقده بهش الهام شده ؟‌ شاید اشتباهی فهمیدی پیرمرد ؟‌ کدوم خدا به تو این صلاحیت رو داده که منو بیگناه قربانی تقرب و نزدیکی (( خودت ))‌ به خدات بکنی ؟ که بری بهشت ؟ ای مقام ؟ ای معزززم ؟
بی ربط بود نه ؟‌
ببخشید .
گاهی یه کوچولو زنجیری میشم .

خیلی خوبه زنجیری شدن!!
کلاس نمیذاری مهندس شیرزاد؟
منم بدجوری هوس زنجیری شدن و زنجیر پاره کردن زده به سرم.

امیر شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

سلام استاد
چقدر تغییر
پوسته جدیدت مبارک...

عیده دیگه!
گول خوردیم!

تیراژه (مهرداد) شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ http://www.teerajeh.persianblog.ir

سلام

قشنگ بود!

سلام!
اصولا غم قشنگه!

کاروان شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:56 ب.ظ

الیه عزیز الیه دوس داشتنی که الان شدی اسی در قربانگاه
قربانی تم بی چک و چانه
این کلماتیم که مینویسی کم از الهام نداره ها!
قشنگه

ممنون...
همه ی ما هم ابی هستیم با دشنه برای اسی ...هم اسی هستیم تسلیم بعضی ابی ها!!
بعضی ها مثه من هم ابی ان هم اسی هم الی... مشکل فک کنم از این آخریه است ...کمیتش لنگه!

ممنون کاروان جان!
چرا آدرس نذاشتی؟

من یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ق.ظ http://koudakane.blogsky.com/

الهام بی الهام یا اسماعیل بی ناجی هرچیزی که باشی فقط میتونی با باز کردن بقچه ی زیر پات که به اون چیزی که میخوای برسی

خاتون دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ق.ظ http://bootejeghe.blogsky.com

خدا خیر دو چندان دهاد که این قالب را تغییر نمودی!

[ بدون نام ] دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ق.ظ

اما من شما رو میشناسم !
اشتباه میکنید !
الهامید.
از دیر به دیر آپ کردنتون شناختم !

مکتوب دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 ق.ظ http://maktooob.blogsky.com

و از اسم عجیب وبلاگتون که نمیدونم یعنی چی

سارا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ق.ظ http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

سلام استاد

فانی دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://newmidwife.persianblog.ir

الهام!دنیا پر از گوسفنده!اما تو اسماعیل مسئولیت پذیری هستی!

نینا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ب.ظ

اینجا چرا اینجوری شد

دختری که حرفهایش را نمیخورد دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:10 ب.ظ http://www.rainygirl89.blogfa.com

بیا حدس بزن!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد