پاشنه ی کفش لعنتی  همه جا گیر می کند ... فاصله ی بین سنگ فرش های خیابان دهن باز کرده اند و من سکندری می خورم با هر قدم و مچ پایم می پیچد ... اما همین طور ادامه می دهم .. سنگینی نگاه هر کس را که حس می کنم بیشتر پایم پیچ می خورد ، انگار همه چشم هایی جادویی دارند و می توانند تا ته قلبم را ببینند ، می ترسم نگاهشان کنم و تو را در چشم هایم ببینند...کیفم را محکم به خودم می چسبانم و تنم را جمع می کنم و سعی می کنم محکمترو تندتر راه بروم تا اصلا چشمم به چشم کسی نیفتد ... بخارنفس هایم روی شیشه ی عینکم را می گیرد و دنیا تار می شود ولی  من هیچ حسی ندارم ، فقط سکندری می خورم و راه میروم ...راه می روم ... و پشت مه نفس هایم تصویری گنگ می بینم از تو که پشتت به من است ... لباس های تیره پو شیده ای با شالی سرخ .. ناخود آگاه دستم را بلند می کنم " صب کن ... واستا " مکث می کنی...صدایم را می شنوی ... از مکث کردنت می فهمم و اینکه سرت را پایین می اندازی ، اما بر نمی گردی... سرعتت را بیشتر می کنی و...

کنار خیابان ایستاده ام... تنها ، تکیه داده ام به تیر چراغ برق . فکر کنم خیلی وقت است روشن شده این چراغ... و من اصلا دلم نمی خواهد از جایم تکان بخورم! امنیت زیر این روشنایی من را نگه داشته است! هر چند در تیر رس چشم های کنجکاو جادویی ام که تا ته قلبم را میبینند! 

نظرات 11 + ارسال نظر
عبدالکوروش سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.potk.blogfa.com

نگاه مردم بیگانه
گاهی وقتها تیر میشه به چشم تو
که عاشقی
و بی پناه
و در جستجوی یک نفر هستی که نگاهش متفاوت باشه با نگاه این خون آشامهای گرسنه...

امیر سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

پاشنه هایت را بشکن و اسپورت حال کن که زندگی خیلی لذت بخشه وقتی که پر از استرسی...

بهزاد(azad) سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ http://www.emeraldgreen.blogfa.com

سلام استاد عزیز
هرچند خیلی وقته اینجا کامنتی نذاشتم ولی همیشه خوندمتون.یه آدم روانی پیدا شد و از طرف من کامنت های مزخرفی در وبلاگ دوستان گذاشت که...که دیگه من روم نمیشه در ملا عام ظاهر بشم!
امیدوارم با این وبلاگ جدید مشکل حل بشه.

راستی نسبت به اون اوایل جنس نوشتنتون خیلی عوض شده و دلنشین تر مینویسید.مطالبتون برام قابل درکه.خیلی دوستشون دارم.

نیما چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ق.ظ

خب سلام .
نظر کالبدشکافانه ام رو خدمت خودت عمه جان بیان نمودم . حالا با پیام کل متن کار دارم .
اینکه دنیا سیاست و بعضی وقت ها دل آدم بدجور از روزگار میگیره رو قبول دارم اما چه میشه کرد که این چرخ گردون همیشه تویه آستینش یه ضدحال درست و حسابی واسه همه داره . درست وقتی که فکر میکنی همه چیز خرابه ، بهت یه موضوع دیگه رو نشون میده تا ببینی بدترش هم هست . پس زیاد غم نخور عمه جان . به سیاهی عادت نکن . بذار چشات تویه سیاهی دنبال نور باشه !

بهروز(مخاطب خاموش) چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:12 ق.ظ

انصافا زیبا از سوژه هاتون استفاده می کنید.

آقای صفر و نیم چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ق.ظ http://10101010100.blogfa.com

جمعه 26 فروردین
بوستان نهج البلاغه تهران
جام موشک کاغذی و قایق کاغذی وبلاگستان
منتظریم

یک معلم متفاوت چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ http://dabiraneh.persianblog.ir

زیبا و مختصر تمام احساسات را منتقل کردین. خیلی دوستش داشتم. موفق باشی

کورش تمدن چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
جالب بود و عجیب

امیلی چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ http://newbride.persianblog.ir

زیبا می نگاری دوست من

تلخ پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ق.ظ http://chekhov.blogfa.com/

این پستون به دلم نشست.
یک لحظه خودمو گذاشتم جای شما و احساس کردم کسی که جلوم راه میره خودمم!
خودی که هربار میام بهش نزدیک بشم سرعتشو زیاد میکنه و ازم فاصله میگیره.
زندگی است دیگر موموجان.

مکث پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ق.ظ http://maks2011.blogsky.com

دنبال روشنایی هستی؟ گرما؟ امنیت؟ توی کیفت چی داری مومو؟ هوا بارونیه. نمون توی خیابون. سخته سرپناه پیدا کردن اما.. چی دارم می گم؟ پس بعضی ها چی کار می کنن؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد