ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پاشنه ی کفش لعنتی همه جا گیر می کند ... فاصله ی بین سنگ فرش های خیابان دهن باز کرده اند و من سکندری می خورم با هر قدم و مچ پایم می پیچد ... اما همین طور ادامه می دهم .. سنگینی نگاه هر کس را که حس می کنم بیشتر پایم پیچ می خورد ، انگار همه چشم هایی جادویی دارند و می توانند تا ته قلبم را ببینند ، می ترسم نگاهشان کنم و تو را در چشم هایم ببینند...کیفم را محکم به خودم می چسبانم و تنم را جمع می کنم و سعی می کنم محکمترو تندتر راه بروم تا اصلا چشمم به چشم کسی نیفتد ... بخارنفس هایم روی شیشه ی عینکم را می گیرد و دنیا تار می شود ولی من هیچ حسی ندارم ، فقط سکندری می خورم و راه میروم ...راه می روم ... و پشت مه نفس هایم تصویری گنگ می بینم از تو که پشتت به من است ... لباس های تیره پو شیده ای با شالی سرخ .. ناخود آگاه دستم را بلند می کنم " صب کن ... واستا " مکث می کنی...صدایم را می شنوی ... از مکث کردنت می فهمم و اینکه سرت را پایین می اندازی ، اما بر نمی گردی... سرعتت را بیشتر می کنی و...
کنار خیابان ایستاده ام... تنها ، تکیه داده ام به تیر چراغ برق . فکر کنم خیلی وقت است روشن شده این چراغ... و من اصلا دلم نمی خواهد از جایم تکان بخورم! امنیت زیر این روشنایی من را نگه داشته است! هر چند در تیر رس چشم های کنجکاو جادویی ام که تا ته قلبم را میبینند!
نگاه مردم بیگانه
گاهی وقتها تیر میشه به چشم تو
که عاشقی
و بی پناه
و در جستجوی یک نفر هستی که نگاهش متفاوت باشه با نگاه این خون آشامهای گرسنه...
پاشنه هایت را بشکن و اسپورت حال کن که زندگی خیلی لذت بخشه وقتی که پر از استرسی...
سلام استاد عزیز
هرچند خیلی وقته اینجا کامنتی نذاشتم ولی همیشه خوندمتون.یه آدم روانی پیدا شد و از طرف من کامنت های مزخرفی در وبلاگ دوستان گذاشت که...که دیگه من روم نمیشه در ملا عام ظاهر بشم!
امیدوارم با این وبلاگ جدید مشکل حل بشه.
راستی نسبت به اون اوایل جنس نوشتنتون خیلی عوض شده و دلنشین تر مینویسید.مطالبتون برام قابل درکه.خیلی دوستشون دارم.
خب سلام .
نظر کالبدشکافانه ام رو خدمت خودت عمه جان بیان نمودم . حالا با پیام کل متن کار دارم .
اینکه دنیا سیاست و بعضی وقت ها دل آدم بدجور از روزگار میگیره رو قبول دارم اما چه میشه کرد که این چرخ گردون همیشه تویه آستینش یه ضدحال درست و حسابی واسه همه داره . درست وقتی که فکر میکنی همه چیز خرابه ، بهت یه موضوع دیگه رو نشون میده تا ببینی بدترش هم هست . پس زیاد غم نخور عمه جان . به سیاهی عادت نکن . بذار چشات تویه سیاهی دنبال نور باشه !
انصافا زیبا از سوژه هاتون استفاده می کنید.
جمعه 26 فروردین
بوستان نهج البلاغه تهران
جام موشک کاغذی و قایق کاغذی وبلاگستان
منتظریم
زیبا و مختصر تمام احساسات را منتقل کردین. خیلی دوستش داشتم. موفق باشی
سلام
جالب بود و عجیب
زیبا می نگاری دوست من
این پستون به دلم نشست.
یک لحظه خودمو گذاشتم جای شما و احساس کردم کسی که جلوم راه میره خودمم!
خودی که هربار میام بهش نزدیک بشم سرعتشو زیاد میکنه و ازم فاصله میگیره.
زندگی است دیگر موموجان.
دنبال روشنایی هستی؟ گرما؟ امنیت؟ توی کیفت چی داری مومو؟ هوا بارونیه. نمون توی خیابون. سخته سرپناه پیدا کردن اما.. چی دارم می گم؟ پس بعضی ها چی کار می کنن؟؟؟