ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خدا رو شکر که نمایشگاه کتاب تموم شد ...... می خوام یه سر برم انفلاب و با خیال راحت مثه آدم کتاب بخریم و بخونم و بخورم (کتاب رو نه ها!!! ساندویچ غیر نمایشگاهی من باب ناهار) !
په دل پری از این نمایشگاه اشتی هاااااا
سلاااااااااااااام استاد
من که نرفتم نمایشگاه ولی تعریفشو زیاد شنیدم ! البته تعریف غرفه های خوراکیشو !!! واقعاً چه محیط ِ فرهنگی ِ پر باری ! به به به به !!!!
نمایشگاه کتاب خوبه ها !
سلام استاد بانو
ساندویج هم نوش جونتون
به به کتاب
به به ساندویچ فلافل اونم با کاغذ کاهیه دورش
سلام استاد بانو
بابا نمایشگاه کتاب خیلی خوبه که
فقط کتاب و غذا نیست که
کلی محاسن داره که سر فرصت مینویسم
اونوقت میبینی که از دستت در رفته
سلام عمه جان ...
شاعر میفرماید ، گل گفتی آی گفتی !
والا هرکی میره نمایشگاه یک کار دیگه داره نه خرید کتاب !
آخ گفتی!
منم همیشه میگم بابا مثل آدم بریم انقلاب کتاب بخریم!کتاب معماریم که قربون همون کتاب فروشی پرهام خودمون! راستی این چند روز دانشگاه تهران نمایشگاه سازه و معماریه نمی ری؟
آخیش ش ش ش!!!
کتاب و غذا ...
من هم نمایشگاه دوست ندارم مومو جانم. اما کتاب و غذا رو چرا
درود بر شما
اگر علاقه دارید من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره ابزار گزینش درست انسان از دیدگاه زرتشت نوشتم لطفا اگر علاقه دارید آن مطلب را بخوانید و دیدگاهتان را بیان کنید.
با تشکر از شما دوست عزیز[گل]
سلام علیکم آبجی ...
نمایشگاه که جای خود ... راجع به رستم امروز یه سوژه داشتم ...
پسر خواهرم 5 سالشه ...نشسته بود پیش تربچه و با یه حالت خیلی عاقل اندر شاگرد !!! می گففف : تربچه هفخان رستمو میدونی چیه ؟؟؟
بعد تربچه یهو صورتشو کشید تو همو و هی زیرلب می گفت : هفتاد رستم ؟؟؟ هفتاد رستم ؟؟؟ هفتاد رستم ؟؟؟... بعد قیافه بچم همچین متفکر بود که معلوم بود همه داشته ها و نداشته هاشو ریخته وسط تا جلوی پسر خالش کم نیاره که نمی دونه هفتاد رستم چیه !!!
بعععععععععععله اینم پیچ و خم های فکر تربچه ما
بجای این حرفها دعا کن ساندویچی های انقلاب برن توی نمایشگاه کتاب!
کلا توی انقلاب که باشی سیر میشی.
چه از لحاظ جسمی چه از لحاظ روحی،
البته اگه پول داشته باشی،
و گرنه جات توی انقلاب نیست!
من که به زور یکی از دوستام رفتم واقعا حالم داشت بد میشد . حسابش رو بکن نقد ادبی رنه ولک رو موقعی داشتم میخوندم که اقای صدیقی امام جمعه در روز شنبه داشت در صحن مصلا روضه میخوند . روی اون موکت های مسخره که بوی جوراب نماز خون هاش تا انتهای سالن میامد داشتم این کتاب رو ورق میزدم و نمه نمه میخوندم . درست جمله خدا مرده است نیچه رو با این سید گریان که یه دفعه وسط سخنرانیش زد به صحرای کربلا خوندم . اول یه کم خندیدم . ولی بعد ...
با این حال به قول این دوستم قهر کردن چیزی رو عوض نمیکنه . با همین چیزهای کوچیک هم میشه به جنگ خیلی چیزا رفت . موضوع اینجاست که نباید از رو رفت . شاید گوشه نشینی و قهر کردن همون چیزی باشه که اینا میخوان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به هر حال من بر خلاف خیلی ها با قهر کردن در هیچ شرایطی موافق نیستم .
آِی گفتی! من نمیدونم این ملت بیکار چرا پامیشن اینقدر به خودشون عذاب میدن میرن اون سر شهر با یه خروار کیسه برمیگردن تازه اونقدر راه میرن که پاهاشون تاول بزنه! خب برو انقلاب خیلی شیک خرید کن دیگه ...منم همین کارو میکنم