حدیث

"'گریه کن مادر گریه کن... دخترم رو تو کشتیش. مادر! دکتر گف تکونش ندین از اهواز . گف نمی مونه... تو گفتی ببرش تهران. سینشو شکافتن مادر. با دستگاه زندس. دکتر گف اگه یه آمپول بزنه تا شب زنده می مونه ... مادر... حدیث فهمیده. می گه فقط می خواد مامانشو ببینه و بعد بره... گریه کن مادر ... گریه کن... چجوری بیارمش اهواز تا قبل از مردن مادرشو ببینه؟ با اتوبوس بیارمش؟ زنده نمی مونه مادر... تو کشتیش..."

موبایلشو قطع کرد و هق هقشو قورت داد.

دوباره تلفش زنگ زد.

"رفتم محک ... میگن دخترت مردنیه . می گن حدیثت مردنیه. می گن 18 سالش شده.. می گن محک برا بچه هاس. سن حدیث من زیاده... پول بلیط هواپیما نمی دن بیارمش... مادر... بسه، بسه ... من دخترم رو از کی بخوام؟ به مادرش چی بگم که نذاشتم دخترش تو بغل خودش بمیره؟ مادر... بهم زنگ نزن.. زنگ نزن می گم... مادر ... مادر..."  و باز قطع کرد. هق هق می کرد. هر کی تو تاکسی یه چیزی می گفت و یه چیزی می پرسید ... مرد بین گریه و عصبانیت یه جوابایی می داد... ترافیک نفس تاکسی رو گرفته بود ... مرد زار می زد و تماس هاشو ریجکت می کرد.. " آخه مادر... به زنم چی بگم؟ چرا اوردمش تهران حدیثمو؟ ... تو اهواز تو اتاقش خوابیده بود.. گاهی خون بالا میاورد... دکتر گفت نترسین از خون... بذارین آروم بمیره .. اذیتش نکنین.. حدیثم می دونه امشب می میره...  می گه مادرشو می خواد. چجوری بیارمش اهواز؟ با کدوم پول بلیط هواپیما بگیرم؟ "

با دستای بزرگ و چروکش تند تند اشکاشو پاک می کرد تا رو گونه هاش نریزن... " مگه دختر من انسان نیست؟ آخه چرا به جرم اینکه 18 سالش تموم شده کمکش نمی کنن؟ خانوم فلانی گفت دخترت مردنیه... ما پول بلییط هواپیما نمی تونیم بهت بدیم... "

زن کیفشو باز کرد.. یواشکی پلاستیک سیاه توی کیفشو که گره زده بود پاره کرد... یه بار 2 تومنیا و 5 تومنیا رو زیر و رو کرد دو سه تا چک پولم داشت... حساب کرد ...این پول برا فلان کاره اینقد برا اون یکی ... اینم که باید بدم آقای فلانی... 150 می مونه برا خودم... چیکار کنم؟"

سرش رو بلند نکرد...زیر چشمی نگاه کرد به دست های لرزان و زمخت و چروک پیرمرد.

"خدا کریمه ... یه کاری می کنم خرج و مخارج خودمو... فوقش از یکی قرض می گیرم... حالا نمی دونم از کی... بعدن بهش فک می کنم... "  نفس عمیقی کشید ودسته ی پول 150 تومنیشو رو در آورد...

"آقا... این پول رفتن به اهواز...بلیط هواپیما بگیر حدیثتو ببر... "

پیرمرد براق شد و توپید... " من گدا نیستم خانوم... من سیدم ... صدقه بهم می دی خانوم؟ به سید صدقه نمی دن..." 

زن سرش رو بالا نیاورد...." صدقه نیست برادرم! هر وقت داشتی پس بده.. هر وقت ... شمارم رو بهت می دم... نوشتم توی کاغذ ..لای پولاس"

مسافرا همه به پیرمرد گفتن "بگیر... این خانوم که داره... بگیر و بعدن بش پس بده"

مرد دستاش می لرزید... وقتی پول رو گرفت... باز هر کی یه چیزی می گفت... 

زن حس کرد هوای تاکسی سنگین شده... نمی تونس نفس بکشه... حس کرد تا وقتی تو تاکسی نشسته پیرمرد پول رو توی جیبش نمی ذاره...

"آقا من پیاده می شم... لطفن ایشونو تا  بیمارستان بعدم فردگاه ببرین... هزینش رو من می دم... "

20 تومن دیگه شمرد و داد به راننده و تند پیاده شد . دو سه دقیقه واستاد.. پاهاش شل بود و بی حس...بعد آروم آروم راه افتاد سمت ایستگاه اتوبوس در حالیکه فکر می کرد که این پول رو از کجا و چجوری جایگزین کنه و تصور می کرد که چقدر باید حرف و داد و بیداد بشنوه... 

کاش  واقعا شمارش رو می ذاشت لای پولا شاید لا اقل می فهمید که حدیث تونسته قبل از مرگ مادرش رو بیینه یا نه؟!



نظرات 57 + ارسال نظر
جزیره دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ

سلام
فعلا تا همین حد باشه خدمتتون تا فردا که حالمون بهتر شد یه کامنت مرتبط بزاریم براتون

سلام
با معرفت
خوبی؟

الهه دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

بغض خفه کننده ای تو گلومه...
الهی که امثال اون مرد دردمند کمتر باشن و امثال اون زن بخشنده بیشتر....
محشر نوشته بودیش...محشر به معنای واقعی کلمه

خدا نکنه بغض دار باشی بانو
الهی آمین
و ممنون عزیزم

amir سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:06 ق.ظ

سلام
خوب بود
دردناک و آموزنده
شما اینها رو از کجا میارین؟
از خودتونه و براتون اتفاق افتاده یا نوشته خودتونه؟
من وبتون رو میخونم
و واقعا لذت میبرم
خداقوت
موفق باشین

علیک سلام
ممنون
بعضیاش نوشته ی خودمه بعضیاش نصفه نیمه اتفاق افتاده شایدم یه روزی بعضیاش اتفاق بیفته... نمی دونم!

مرسی که می خونین منو و خوشحالم که لذت می برین.
شما هم موفق باشین

هاله بانو سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ق.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/


الاهی الاهی الاهی...(با لهجه عمو قناد!)
نبینم اشک داشته باشی

گــل گیســـو سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ق.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com/

...
چقدر غم داشت این نوشته

همینه گل گیسو جان
زندگی این شکلیه

میکائیل سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ http://sizdahname.blogsky.com

شما احیانا اشتباهی نرفتید معماری ....
اینجوری که شما ما رو بردید بالا .... دیگه پایین اومدنی در کار نبود ...

چطور؟
نه... همین معماری خوبه
پله گذاشتم اون گوشه
می تونی پایین بیای ازشون

دل آرام سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com/

بدبختی بی پولی بد دردیه ، انقدر بد که مرد بینوا درد نداشتن پول و رفتن تا اهواز واسش بزرگتر از حال بد دخترش بود . خدا کنه جیب کسی بی پول نمونه و تن همه سالم باشه .

آره دلارام
مرد قبول کرده بود که دخترش رفتنیه
چاره ای نداشت
اما عذاب می کشید که چرا اینجوری باید بره؟ توی غربت و تنها
ایشالله همه سالم باشن
همیشه
و هیچ کس نیازمند برای تامین حداقل های زندگیش نباشه

مسافر سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

زیر پوست شهر اتفاق های مشابهی می افته که شاید بدتر از حال و روز این آقا بوده
اتفاق هائی که گاهی کمک امثال ماها هیچ تغییری تو وضعیت اونها نمیده
ولی کمک های اینطوری ، من مطمعن هستم که خدا حتما اون شخصی رو که پول خودش رو به پیر مرد داد بیمه میکنه و حتما تلافیش رو میکنه این رو من بار ها و بارها به چشم خودم دیدم
از خدا میخوام که بهمون اونقدر شهامت بده که بتونیم تو اینجور مواقع اگر میتونیم کمک حال باشیم از کمک دریغ نکنیم و اگر کمکی کردیم منتظر پاسخ سریع پروردگار نباشیم چون اونطوری میشه معامله نمیشه محبت و از خود گذشتگی

زیاد هم یر پوست شهر نیستن
همین بغل خودمونن
همه می بینیمشون
و امیدوارم همه شجاعت از خود گذشتن رو داشته باشیم

میکائیل سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ http://sizdahname.blogsky.com

خب دیگه شصت قلمت تو معماری خوب شده از بس طرح زدی .. دیگه اینجا با اون قلم طنازی میکنی .....

خووووووووووووب سر به سرم می ذاری
البته سر به سر قلم زبون بسته ام
خوب

یک جراح سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ب.ظ http://dr_ahmadi.mihanblog.com/

بله
دکتر جان

جزیره سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام علیکم
استاد الان اون "بامعرفتی" که گفتی تیکه بود یا اینکه اشتباها فک کردی من بامعرفتم(ایکون تواضع جهت فریب اذهان عمومی)

جدی گفتم فرزندم
چرا تو لکی؟

مانے ! سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ب.ظ

شاید باورت نشه ولی اینو اصلا نخوندم ! :دی
ولی می‌خونمش
بیس مین اومدم نت کار دارم واسه فردا باس کلی نقشه بکشم ! ( توجیه می‌کنم الان :دی)

کاملا باورم می شه
مرسی که می خونیش
بابا شرمنده کردی بیس مینی اومده کلبه درویشی ما
نقشه می خوای بکشی کمک کنیم...
توجیهت قبول شد
:دی

آناهیتا سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

این یکی از قشنگ ترین پست هاتون بود استاد

ممنون آنا جان

آناهیتا سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

شبیه اون زن بخشنده رو زیاد دیدم...کم شده اما نیست و نابود نشده...
آدم هایی که از خودشون می زنن تا به دیگری کمک کنن
این انسان ها از کسانی که دارن و پول های اضافیشون و کنار میذارن باارزش ترن...

سرو سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ http://yeksarv.persianblog.ir

عمیقا لمس کرده ام این وقایع را .....

کوریون چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

قطع جیبی حتا، خریدن داره اینا اگه چاپ بشه !

دوزخیز چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:42 ق.ظ http://dourkhiz.persianblog.ir/

نادانی هدیه ای بود که از ما گرفته شد

اطرافمان پر است از آدمهایی که گرفتارند ولی بزرگی روح این زن چیزی است که این روزا خیلی کم گیر میاد , درود بر شرف همه آأمهایی که فقط نگاه نمیکنند , جزئی از درد می شوند و مرحمی بر زخم

مریم نگار (مامانگار) چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ

سلام عزیزم...
...اشگ و لبخند بدرقه این نوشته و قلم زیباته نازنین..
...نوشتن از این دست حوادث ..شاید تکرار مکررات باشه...اما هرچه هم بشنویم و ببینیم باز تروتازه و شیرین و بدل موندنیه قصه همدلیها و همدردی ها و ازخودگذشتگی ها...
..مرسی موموجان..

بالیق چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ http://zendegiyebaliq.blogfa.com

چی بگم الان؟ بگم خوب بود؟ قشنگ بود؟ این ها رو نمیگم...
واقعیتِ پنهان توی این نوشته تلخ تر از زهره

سبک سر چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:32 ب.ظ http://www.peerdokhtar.blogfa.com

نوشته ی تاثیر گذاری بود مومو...درد ناسوری داشت..

شوشتری پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:43 ب.ظ

مو مو یعنی چی؟

لطفن دوست داشتی بگو

مو مو یعنی چی؟

راستی این واقعیت بود یا داستان؟

وانیا پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ

بی پولی بد دردی

سیمین شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ق.ظ

توام نمیتونی نبینی ٬ نمیتونی بگی به من چه...میدونم
دچاری به درد دیدن و زجر کشیدن ...

مانے ! شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ب.ظ

بابا من با حدیث خاطره دارم ! یه اسم دیگه روش می‌ذاشتی خوب ! :دی

کورش تمدن شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
عالی بود
هم نوشته شما هم کار اون خانوم
ولقعا تو یه لحظه همچین تصمیمی گرفتن خیلی سخته

عسل دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://www.bipardeh.blogfa.com

سالم باشه الهی ...
آپم

لاکو سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ http://laku.persianblog.ir

خیلی واقعی بود مومو جون
کاش این شکلی نبود زندگی
کاش اینجوری نبودیم
اه.

بــاران سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ب.ظ http://baraann.blogsky.com

گریه کردم فقط ...

زمزمه یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ق.ظ http://zemzemehayebahar.blogfa.com

گریه واندوه......

کورش تمدن یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام عرض شد و دیگر هیچ
پس پستتون کو؟؟؟؟؟؟؟
من پست میخوام یالا
ترجیحا داستان باشه

پارسدخت سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ http://marzbanname.blogsky.com

سلام
خوبی عزیزم؟
به مناسبت تولد 1 سالگی مرزبان نامه یه بازی وبلاگی ترتیب دادم
اگه شرکت کنی واقعا خوشحال میشم
برای شرکت کردن به مرزبان نامه سر بزن

پسر خوانده چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ

میدونی ،‌ اگه که بخوام بگم قشنگ بود، فقط یه چیز کلیشه ای گفتم..ولی واقعآ تاثر بر اگیز بود.خیلی..

فرزاد دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ http://tak-shans.blogfa.com

نوشته ی عالی ای بود...
ولی درد اینجاس
که امثال این خانوم همیشه وجود ندارن
یعنی اگه باشن هم
دستشون به جایی بند نیست و شاید در توانشون نباشه...
از سرطان نوشتی...
سرطانی که یه نفر رو میکشه و یه خانواده رو به صلابه میکشه...
کسی که سرطان میگیره جلوی چشم خانواده ش آب میشه،و این زجر کش کردن سایر اعضای خانواده س...
وقتی دکتر میگه مدارا کنین تا آروم بمیره...
دنیا با همه وسعتش،تنگ میشه..........
خدا جوونای هیچ خانواده ای رو با هیچ وسیله ای جلوی چشم خانواده ش پرپر نکنه...

عسل پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ب.ظ http://www.bipardeh.blogfa.com

گلدن کلوپ مباررررررررررررررررک
آپم

حسن آذری سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ب.ظ http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

سخت بود. خیلی سخت

silent شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ق.ظ http://bikhialeeshgh.blogfa.com/

خیلی دردناک بود

خــودمونی یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ب.ظ http://www.kenchoo.blogfa.com

والا نمی دونم چی باید بنویسم! فعلن بغض دارم.

کشتی گیر دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://5681.BLOGFA.CO

سلام خانوم حالتون خوبه انشالله
لطفاحتماتشریف بیارین وب جدیدمن یه عکس جدید ازآخرین مسابقه کشتی ام
انداختم تشریف بیارین ببینید ونظربدید لطفا
شمااولین شخصی هستین که دعوتتون میکنم. منتظرحضورگرمتون می مونم
لطفا بعدازاینکه تشریف اوردین حتمابمن بگین آیا عکسی که کنارصفحه وبلاگم گذاشتم روموفق شدید ببینید یانه؟ منتظرتونم
توی عکس حریفم خیلی منو تحت فشارقرارمیده

ولی این دفعه ازش التماس نکردم تامنو رهاکنه بل که فقط دست وپازدم تانجات پیدا
کنم ولی نشد ومن 10 دقیقه توی چنگال حریف آبی پوشم اسیربودم. اسارت چیز
خیلی بدیه شبیه مرغ سرکنده آدم حس میکنه لحظات جون کندنه. خیلی فشار بهم
اورد

امیر سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ

سلام
خوبین؟
خیلی وقته نمینویسین
هم جاتون خالیه
هم جای مطالبتون
چیزی که نشده؟
لطفا این کامنت خصوصی باشه
موفق باشین

ستاره قرمز پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ب.ظ

سلام مومو جانم
امروز اشکمو در آوردی
تو خیلی اشکمو در آوردی
ما دو دریچه روبروی هم بودیم و حالا از اون روز 11سال میگذره...!!!
این داستان با بیان تو زیبا شده.
ولی بغضم ترکید...

جزیره پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ب.ظ

استااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد
کجایی شما؟
سلام

جزیره پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ

استاد جان اسمتو دیدم توی کامنتدونیه دانه های ریز حرف
خدا رو شکر که هستین. همین بودن نشونه ی خوبیه. دست به قلم شین ممنونت میشیم
شاد باشین انشالله

آزی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ق.ظ

اما من از این مدل گدایی زیاد دیدم
حتی اسم بیمار و بیمارستانش رو هم پرسیدم اما همچین شخصی وجود نداشت
امیدوارم که من اشتباه کرده باشم

اما چون چند موردش رو دیدم و مدل هاش تقریبا یه جور بوده خواستم اطلاع رسانی کرده باشم

fereshte سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ق.ظ

hala man montazer bodam akharesh taraf kalak zade bashe,ke digaran deleshon besoze pol bedan behesh.

عاطی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ



چقدر تلخ!

و چقدر زیادن این اتفاقا!!!!به امید روزای خووب

کورش تمدن یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام استاد گرامی
بابا این دم عیدی بیا ۲ خط بنویس
ایشاا... که سال خوبی داشته باشی معمار برجسته دوران

هاله بانو سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ http://halehsaadeghi.blogsky.com/

سلام مومو جان
عیدت مبارررک
امیدوارم سال پر از آرامش و خوبی داشته باشی

جزیره سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ب.ظ

سلام علیکم ما رو پذیرا باشید
سال نو هم که خب حتما مبارکه. سال خوبی رو براتون ارزو میکنم استاد جان

تولدانه سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ http://tavalodane.blogsky.com/

سلام الهام عزیز
تولدت مبارک
آرزوی سالی پر از خوشی و سلامتی برای شما و خانواده محترم داریم
عیدتون هم مبارک

فرزانه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

تولد عید شما مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد