هفته ی بیست و نه

چند روزیه که خیلی چیزا رو دور ریختم

خیلی جیزایی که بعضیاشون کاملا نو بودن و اصلا بهشون دست هم نزده بودم

به خصوص تعداد زیادی دفتر یادداشت و کاغذ آ3 و لوازم تحریر کاملا نو که ظالمانه احتکار کرده بودمشون توی کمد کتابا!

هر بار برای دور انداختنشون اقدام می کردم یه نیرویی بهم می گفت که نه ...دور نندازش ... دوستش داری! ببین چقدر قشنگیه جلدش!!!!! همون نیرویی که باعث شده بود بعضی از این دفتر چه ها نزدیک ده سال دست نخورده و سفید توی قفسه ی کتابا جا خوش کنن!

اما توی این چند روز

فقط دور انداختم

چشم دلم رو بستم و هر چیزی رو که مدتی بود بهش دست نزده بودم بدون هیچ دلبستگی ای دور انداختم!

راستش باورم نمی شد به همین راحتی دل بکنم

الان که فکر می کنم می بینم واقعا اون مدادرنگی ها رو بی خودی نگه داشته بودم

دوستشون داشتم البته

اما فقط خاطره شون کافی بود...هیچ نیازی نبود که جسدشون رو هم کنار خودم نگه دارم

این شد که بخشیدمشون به کسی

و اون دفتر خوشگل موشی مورو

و اون روسری که طرح ابستره ی صورتی آب و خاکستری داشت

و اون سرویس قابلمه ی  لعابی قرمز خوشگل و خوشرنگ که یه عمر تو دکور خونه نگهشون داشتم و مثل جان شیرین نگهداری کردم ازش و مطمئن بودم هرگز دلم نخواهد اومد توش آشپزی کنم!

....

و حالا خیلی چیزایی که واقعا دوستشون داشتم دیگه مال من نیستن! به همین راحتی... 

چقدر سبک شدم

بعضی از آینده نگری ها رو هم انداختم دور!

مثل کلی کارتن لوازم خونه! که همش به فکر این که تو اسباب کشی به درد می خوره یدک می کشیدمشون! و در نهایت هم واقعا استفاده ای نکردم ازشون! خوشبختانه چیزی که زیاد و در هر سایزی پیدا می شه کارتن خالیه! کی می تونه دم اسباب کشی هر چیزی رو تو کارتن خودش بذاره؟

من که متوجه شدم اگرم کسی بتونه اون آدم من نیستم!

حتی اگه..بهانه ی همه ی این دل کندن ها ... اسباب کشی باشه! با اینکه نزدیک سی هفته از بارداری می گذره... اما این نقل مکان کاریست که باید قبل از تولد دخترکم انجام بدم تا کم و بیش شرایط بهتری براش فر اهم کنم! 

خونه ی جدید واقعا کار زیاد داره! حتی خط تلفن آیفون شیر آلات و موکت اتاق خوابا و کمد های دیواریش هم هنوز ناقص بودن... و من هم کم توانم و زود خسته می شم و زیاد نمی تونم سر پا وایستم و خم راست شم و جابجا کردن لوازم خونه روبعضی وقتا برام مثه مامویت ناممکنه! 

شب ها هم به قدری خسته و درمانده می شم که حتما باید یه دو قطره گریه کنم و با تقلب ، مواد نئشه کننده  و مخدر بدنم رو وادار به ترشح کنم تا کمی آرامش جسمی بگیرم! هر چند شاید به نظر روش احمقانه ای بیاد اما همیشه بعدش حس بهتری دارم و سبک می شم!

اما با وجود همه ی این احوالات ارزشش رو داره

اینجا دلباز تره، نور بیشتری داره، و مهم تر اینکه سه تا خواب داره و به جز اتاق کارم می تونم یه اتاق رو برای دخترم آماده کنم ...

می دونید؟ ....باورم نمی شد وقتی فله ای همه چی رو می ریختم تو کارتن و با خودم می گفتم این قشنگه اما دیگه نمی خوام ببینمش... این نوئه اما لازمش ندارم و ... چه حال خوبی داشتم!

به خودم قول می دم دیگه لوازم تحریر نخرم ... دیگه کارتن هیچی رو نگه ندارم... 

تازه باورم شد که نگه داشتن جزوه های هزار سال پیش هیچ فایده ای نداره! هر چقدر هم که خوش خط و با حوصله نوشته شده باشن و کاغذاش بوی خوب عطر هایی که قبلا استفاده می کردم و بدن!

بازی های کامپیوتری  هم خوبن ... اما سی دی هاش واقعا آشغاله

فیلم های خیلی زیاد که احتمالا سی دی بعضی هاش اصلا قابل باز شدن نیست و حتی فرصتش نیست تا چک کنم ببینم کدوم سالمه و کدوم نیست... هیچ فایده ای جز پر کردن قفسه های کمد ندارن!

تا وقتی مطمئن نشدم چیزی تو خونه واقعا نیست به هیچ قیمتی نباید بخرم! حتی مفت... باورم نمی شد که تو سه تا قفسه سه بسته گوش پاک کن بود!!!! هر چند بهش معتادم و زود استفاده می شن....اما.......هههههههههه

پلاستیک هایی که سوپر مارکت ها توشون وسیله می ذارن و با سخاوت بهم می دن... نه تنها خونه ی من رو به هم می ریزه و هیچ وقت جای درستی ندارن بلکه  فکر اینکه پلاستیکی که من قراره دور بریزم یه روز سر از بغل یه جاده جنگلی در بیاره به حدی آزار دهنده است که تصمیم گرفتم حتما از یه کیف تا شوی کوچولو استفاده کنم و به هیچ عنوان پلاستیک  تو مغازه تحویل نگیرم!

مقوا های 400 گرم و سیصد گرم و ... که از باقیمانده ی ماکت هام موندن ... به این امید که یه روزی ماکت بشن! همه دور ریخته شدن. کارای سال های گذشته پروژه های دوره کارشناسی و ارشد.. گاها ورقه ی امتخانی بچه ها و دانش جو هام....

تحقیق هایی که بچه های کلاسام برام آورده بودن و دلم نمیومد دور بریزمشون! شیرازه ها و تلق ها رو از کاغذا جدا کردم و کاغذ و پلاستیک رو جدا گانه به سامانه ی بازیافت سر کوچه ی نوزده دادم.... و به خودم قول دادم که دیگه از بچه ها پروژه ی کاغذی تحویل نگیرم...

فکرش رو که می کنم از این که این همه آشغال تولید کردم تو این سالا، به بهانه های مختلف، یه حال عجیبی بهم دست می ده... واقعا خیلی هاشون اصلا لازم نبوده که ایجاد بشن! یعنی می شده که نشن... 

شرمنده ی زمین عزیزم هستم....

سعی می کنم بیشتر هواتو داشته باشم نازنین!

 

نظرات 17 + ارسال نظر
حمید دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:46 ق.ظ

چه کاری کردی واقعا جسارت می خواست.
اگه نمیشناختمت فکر می کردم که این کارنت نشون دهنده قطع امیدت از ادامه یک زندگی نکبت بار و بی فایده س
منم چند روز پیش کلی سی دی و کاغذ رو نابود کردم. واقعا به دردم نمیبخوردن.
ولی استاد...
کاشکی می شد بعضی خاطرات قدیمی و زجر دهنده رو هم به این راحتی از توی ذهن کشید بیرون و انداختش گوشه سطل آشغال...
به هر حال اینجوری که داری به هفته های آخر نزدیک میشی مواظب باش یه وقت به این نتیجه نرسی که آقای شوهر هم اضافه هستن و خاطره شون واسه ت کافیه...

کاتیا دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:01 ب.ظ

من عاشق مداد رنگی و لوازم تحریرم...

می بخشیدیشون به من


بانو...
مبارکه خونه ی جدید...
ایشالا دست همه چیز این روزا براتون سبک باشه.

تلاش شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ http://hadafbozorgman.blogfa.com/

سلام عزیزمم خوبی؟
مراقب خودت باش خودت و خسته نکن واسه بعدم انرزی نگه دار که اوضاعیهههه..
آزمایش قند دادی؟
چه کار خوبی کردی واقعا عالیه اما گاهی دل کندن از بعضی چیزا خیلی سخته.

ویراژ یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:08 ب.ظ http://virajh.blogfa.com/

سلام
چقدر خوبه این دور انداختن همه چیز یه جا
البته منظورم از همه چیز همین چیزهاییه که الکی آدم نگه میداره
منتها نمیدونم چرا این چیزهای من تموم نمیشه

امیدوارم نی نی سلامت باشه

سارا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:46 ب.ظ http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

تجربه ی من اینه که هر وقت یه چیزی رو کنار می ذارم به زودی لازمم می شه

منم اینو تجربه کردم
اما تهیه ی نوی همون وسیله بهتره!

ساده دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ب.ظ http://lhichl.blogfa.com

چه قدر اینجا بوی نی نی می آید...
چه قدر اینجا سرشار از عطر مادرانه و عشقی خالصانه است...
چه قدر ماندن در اینجا شیرین و خواندن این سطور دل نواز است...
لذت بردیم مامان خانم جان...
.
خوب کردید که دور ریختید ...راستش را بخواهید ما نیز خرواری از این دوست داشتنی ها و به یاد ماندنی ها داریم...هنوز قدرت نیافتیم دور اندازیمشان...
.
یه سوال؟ چرا 99/9999 درصد خانم ها وقتی باردار می شن اسباب کشی می کنن؟؟؟

ممنون
معلومه خوب
چون نیاز به خونه بزرگتر دارن!

تلاش پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ب.ظ http://hadafbozorgman.blogfa.com/

سلام کجایی؟
نیستی چرا؟
خوبی؟

من خوبم عزیزم
هستم

رها چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

آفرین دختر خوب !
خونه جدید هم مبارک عزیزم . به سلامتی
مومو جان اتفاقا اسباب کشی بهونه ایست برای این کنار گذاشتن وسایل اضافی البته هر بار هم که خونه رو جمع و جور میکنی بازم چیزایی پیدا میشه که نخواهیمشون

خودت خوبی عزیزم؟ نی نی چطوره؟
مراقب خودت باش

من خوبم عزیزم
نی نی هم خوبه
مراقبم
تو بیشتر مراقب باش
دیگه چیزی نمونده!

سمیرا پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ب.ظ

تو کی ازدواج کردی که الان هفته 29 بارداریته؟؟؟؟!!!!

سلام
الان 6 سالی می شه که ازدواج کردم خانوم جان!
و دیگه کم کم نزدیکای مادر شدنمه. هفته ی بیست و نه خیلی وقته گذشته.
و....
نشناختمون!

امیر چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:59 ب.ظ http://www.khateratetarakkhorde.blogfa.com

سلام استاد
خوبی؟
نی نی چطوره؟
خوبه؟
بابای نی نی چطوره؟
استاد می گم دیگه یادی از ما نداری...
دلتنگ شده بودیم
بریز دور هر چیز به درد نخور و کهنه رو
اما دوستای قدیمی دیگه دور نریز
ما دوست داریم
مراقبت کن از خودت و نی نی
یا علی

جزیره شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام استاد جان
خوبی؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

این حس رو چند ماه پیش تجربه کردم ، دقیقا موقع اسباب کشی فوق العاده بود.. هنوز هم که بهش فکر میکنم به خودم می بالم و احساس سبکی میکنم...

محبوبه چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:58 ق.ظ http://sayeban.blogfa.com

این حس رو چند ماه پیش تجربه کردم ، دقیقا موقع اسباب کشی فوق العاده بود.. هنوز هم که بهش فکر میکنم به خودم می بالم و احساس سبکی میکنم...

امیر شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ق.ظ http://www.khateratetarakkhorde.blogfa.com

سلام استاد
خوبی؟
حال خانم کوچولوت چطوره؟
به دنیا اومد یا هنوز داره ناز می کنه واسه اومدن؟
فکر کنم دیگه الان نزدیکاشه
ایشالا که سلامت و راحت به دنیای خیلییییییی خوبه ما بیاد
مراقب خودتون باش
یا علی

جزیره جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام استاد جان
استاد مهمون کوچولوی ما اومده یا نه؟

رها سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ب.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

سلام مومو جان
خوبی خانوم؟
نی نی چطور؟
سلامت باشید
منتظریم...

تلاش چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ق.ظ http://hadafbozorgman.blogfa.com/

سلام عزیزم خوبی؟
چرا آپ نمی کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد