جانب احتیاط
چقدر حرف دارم برای گفتن و نوشتن اما یه جورایی انگار محتاط شدم دیگه حرف دلم و نمی تونم جایی بگم و بنویسم و این باعث شده خیلییییی حرف تو دلم باشه..
گاهی با خودم مرور می کنم گوشه ذهنم حرف هام رو ثبت می کنم...
گاهی شب ها تو رختخواب وقتی چشم هام رو می بندم تصور می کنم و می نویسم و با خودم مرور می کنم...
این روزها خیلی درگیرم...
خیلییی..
بیشتر از همه درگیر شغلم و مسایل مالی...
خیلی پیشنهاد جدید دارم برای توسعه کارم و به شدت می ترسم...
از طرفی ناراحتم...
واسه زندگی ام..
همسرم...
کاش اون الان جای من ایستاده بود...
می دونم که تلاش میکنه اما انگار شیوه اون جواب نمی ده...
دوست ندارم حس کنه من از اون قوی ترم یا وضع مالی ام بهتره ...
اما ...
در کنار تمام دغدغه های کاری ام یه دختر کوچولو شیرین و ناز داره بزرگ میشه و من گاهی با خودم میگم چقدر زود گذشت...
امسال هنوز اتلیه نبردمش و به شدت عذاب وجدان دارم...
چندین بار تصمیم گرفتم اما نشد ایشالا اگه بشه عید دیگه حتما می برمش...
دخترکم به شدت شیرین زبون و شیطون شده طوری که هیچ کسی جز باباش نمی تونه نگهش داره...
و من در کنار تماممم این دغدغه ها کماکان به وزنم...
خونه...
سفر..
بچه دوممممم..
فکر می کنم!
نمی دونم چی میشه اما امیدوارم هر چی که اتفاق می افته شیرین و خواستنی باشه!
:)
* خیلی حرف ها رو نمیشه نوشت کاش می شد!