ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دختر ، رنگ پریده با مو های آشفته و چشم های پف کرده و قرمز ، بابا رو محکم تر فشار داد به خودش و دماغش و بالا کشید "بابا...راس می گن عشق می تونه هر کاری بکنه؟"
پدر چشمهاش رو بست ؛ بغض کرد و ابروهاش رو تو هم کشید"بله دخترم ! می تونه ...ولی تو باور نکن! "
خودم را جایی جا گذاشته ام!
این من نیستم...
میبینم که بی "من" ، دنیا چیزی کم نخواهد داشت...
این روز ها مثل پ و ژ روی صفحه کلید شده ام!
اصلا معلوم نیست جایم روی این صفحه کلید زندگی کجاست!!!