ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هفته ی پیش از دو تا از کلاس هایم امتحان گرفتم!
وارد کلاس می شوم . بچه ها مثل لشگر شکست خورده روی صندلی هایشان ولو شده اند و تک و توک بلند می شوند و نمی شوند و سلام استادی می گویند و نمی گویند...
می خندم" انگار خیلی خسته اید! "
"بله استاد"
"خسته نباشید... می خواهم هدیه بدهم به شما ! نفری یک کاغذ در بیاورید امتحان داریم "
همه داد و فریادشان بلند می شود... " نه استاد ...به خدا خسته ایم .. نگفته بودید!!! نمی شود هفته ی بعد بگیرید امتحان؟" و هزار گله و شکایت دیگر...
" نه حتما باید این هفته باشد... بخش عمده ی درس هایتان تمام شده و باید امتحان بدهید! "
با اکراه کاغذ در می آورند و چپ چپ نگاهم می کنند!
.
.
"خوب حالا دو تا دو تا هم گروه شوید..." به وضوح می بینم که چشم هایشان دارد از حدقه در می آید ...
" با هم دو تایی مشورتی به این سوال ها جواب بدهید ..."
سوال ها حالت مقایسه ای دارند. ازشان می خواهم که هر بخش سوال را در یک برگه جواب بدهند و مقایسه کنند ... سوال های خیلی کلی که تقریبا همه ی جزوه را به چالش امتحان می کشد...
نیم ساعتی وقت می دهم تا هر چه از کلاس یادشان مانده بنویسند...
" حالا جزوه هایتان را در بیاورید و هر چه ننوشته اید را از روی جزوه کامل کنید و بنویسید... "
بعضی هایشان دارند لبخند می زنند و بعضی ها هنوز چپ چپ نگاه می کنند...
هر چه را بلد نبودید بگویید تا عمومی پای تخته دوباره توضیح بدهم...
.
.
.
"بچه ها... همه در این آزمون بیست می گیرید... چیزی یاد گرفتید؟"
"بله استاد همه ی جزوه مرور شد"
نمی دانم راست می گویند یا دروغ، این بار من به آن ها چپ چپ نگاه می کنم!!!
هنوز ورقه هایشان را بررسی و قضاوت نکرده ام!
اما امیدوارم وقت کلاس تلف نشده باشد... شما چه فکر می کنید؟
راستش اسم امتحان که می آید حالم بد میشود
لیسانس که گرفتم فکرش را نمیکردم که باز درگیر درس شوم
اما خب مزه زندگی به این فکر نکردن ها و اتفاق افتادن هاست
فقط استاد خوبی باشین
سلام
چشم!
اما زیاد هم نمی شود همه چیز را امتحان کرد.. می ترسم بچه ها حالم را بگیرند ... 
سعی خودم را می کنم...
راستش را بخواهید بیشتر از چیزی که فکر می کردم انرژی می گیرد و فکر های جالبی آدم را قلقلک می دهد
و
سلام
اگر یکنفر که معماری خوانده ودرس هم می دهد جز اینگونه کار کند که معمار نیست درود برشما که دیگر گونه اید و کارتان برازنده و با طراوت
بر شما نیز هم ما درود فراوان می فرستیم ...
دوست داشتیم ببینیم که شما از چه می نویسید و به چه فکر می کنید!!
چرا آدرس همایونی خودتان را اینجا نگذاشته اید؟
اینکه روش خیلی خوبیه
خوش به حالشون
آره ...منم به نظرم خوب اومد!
این بهترین امتحانیه که یه استاد میتونه بگیره!
شاید بهترین نباشه... اما روش بدی نیست!
البته تازه اختراعش کردم!
نمی دونم جواب می ده یا نه!
چه ابتکار جالبی . این دانشجوهای شما باید قدرتون رو خوب بدونن
چی بگم والله...
سر کوچه ی عادت واستادن همه تسبیح می چرخونن!!!!
سلام
عجب امتحانی بوده
کاش ما هم از این امتحانا داشتیم
ولی جدا فکرتون فوق العاده بود هم امتحان هم مرور درس
آره خیلی سخت بود بر گزار کردنش... جونم بالا اومد از بس بالا پایین پریدم و توضیح دادم و هی به چیز های متفاوت جواب دادم و .... جاتون واقعا خالی بود...بعد از دو تا کلاس جنازه ام رسید خونه!!!
خیلی روشهای غیر معمول رو میپسندم ... آفرین به تو معلم خلاق و فهمیده که برات یادگکیری بچه ها مهمه ...
برای همه ی ما مهمه کسی که بهش چیزی یاد می دیم یاد بگیره... استادای دیگه یه کم دغدغه هاشون به خاط مسایل اقتصادی فرق می کنه... البته به نظرم و گر نه دلیلی نمی بینم که آدم الکی بی خیال بشه..
چه خوب. عالی بود.
خوش به حالشون که استادی به این خوش فکری دارند.
نمی دونم شایدم زیاد خوش بحالشون نباشه... آخه من تنهام تو اینجور کارها! منتظرم که هر لحظه استادای دیگه زیر آبمو بزنن...
...مرررررسی موموجان !...
..خیلی خوشم اومد از روش خلاقانه ات...تابحال این مدلی نشنیده بودم...
اینطوری بچه ها از امتحان دید بهتری پیدامیکنن..و براشون یه هیولا نمیشه..
ضمنا فکرکنم این مدل هردفعه قابل اجرا نیست...درواقع امتحانات غیراصلیه دیگه...کلاسی وایناس.... نه؟
خوب یه نمره ای داره تو امتحان پایانی!
به همه یه جور و بیست می دم!
هنوز تصمیم نگرفتم چند نمره از پایان ترم باشه.
خوش بختانه همه ی بچه بودن و کسی از دست نداد این نمره ی نه چندان مفت رو!
اما کلاس سختی بود...زیادم امتحان نبود ...بیشتر کلاس بود.
...یاد امتحانات جزوه باز..توی دانشکده افتادم...البته ماآرزو داشتیم جزوه باز نگیره استاد...چون بقدری سخت و پیچیده میگرفت امتحانو که هزاران جزوه هم باز بود..باز به جواب نمی رسیدیم...
اما فکر نکنم که کار به درد بخوری باشه زیاد .. به جز اینکه آدم احساس ناتوانی بیشتر کنه فایده نداره!
از این بلا ملا ها سر مام زیاد اومده..
تا باشه از این استادها باشد...
باشد...
چه هوش و ذکاوت بجایی دارید
الان خجالت کشیدم
من اینجا یه کامنت گذاشته بودم....
کو پس؟ 


.
.
. مطلع باشید که شما رو کینک کردیم در وبلاگ پاییز بلند
.
.
.
یادم نمیاد تو اون کامنت چی نوشته بودم اما واستون آرزوی خلاقیت و موفقییت و اینای روز افزون کرده بودم..
.
.
.
پس اون کامنت کو؟
ای ول!
از این استاد باحالا هستی!
دوس ت دارم!
---------------
راستی آپم: "اگر آن مرد رویاها به دست آرد تل ما را..!"
. [گل]
با حالی از خودته خانم کرگدن!!
چشــــــــــــــــــم! اومدم...
آخر آدم نمی داند اینها برای چه به دانشگاه می آیند. بخواهند خودشان می خوانند اما نمی خواهند حالا چرا خدا داند.
می خواهند...
ته دل همه ی شان از اینکه درس نمی خوانند خالیست و یکی از دلایل بی حوصلگی شان هم انبار شدن کار زیاد است...
مشکل به نظرم از اینجاست که همه می گویند دانشجو می شوی تمام می شود درس خواندن!!!!!!!!!!!!
فرهنگ اشتباهی بهشان القا شده که سخت است خلاصی از بندش
اگر لذت تمام کردن کار های نا تمام را بچشند و حالش را ببرند همه شاگرد اول می شوند و به سلامتی اتفاق های خوبی می افتد!
شمع را میسازند تا بسوزد ولی معلم میسوزد تا بسازد.
"دکتر علی شریعتی"
خیلی از استادای با اخلاق خوشم میاد
همیشه شاد وسرزنده باشی
اگر شما شاد و سرزنده باشی ما هم هستیم!
شما چه استاد خوبی هستید.
فکر می کنم از اونا که شق و رق هستن و همیشه یه لبخند گوشه لبشونه. چشماشونم یه جوری نگاه میکنه که آدم تحمل سنگینیش رو نداره...
هر چی که باشه مطمئنم که ساعت کلاس شما سرد و کسل کننده نیست.
با تمام وجودم سعی می کنم نباشه...
همیشه نسبت به رشته معماری و دانشجوهاش حس خاصی داشتم.
اون دانشجوهایی که رو دوششون از اون جای تیر و کمونها هست!
همشون باهم گروهی یه جا مینشستن و همیشه خدا سرشون گرم طراحی و ماکت و ... بود. چقدر با کلاس نشون میدادن اون دخترهاشون که نشسته بودن پشت میز طراحی آتلیه وسرشون خم بود رو کاغذ و موهای قشنگشون از جلو و کنار روسری زده بود بیرون...
من عاشق یکیشون شدم. همونکه همیشه لبخند میزد... ولی هیچوقت بهش نرسیدم.
شایدم شانس آوردی که نرسیدی بهش... زندگی کردن و عاشقی با معمارا خیلی کار سختیه!
از بس که تو هپروتن!!!
اینجا قبلن به این قشنگی نبود یا من امروز بهتر میبینم...معمولن شاگردها درس اصلی رو تو زنگ تفریح میگیرند
مرسی...
چرا یه کم با قلب بی چاره ور رفتم!!!

راستش کد نویسی اینا هم که بلد نیستم!
همین جوری اینقد ور رفتم و آزمایش و خطا کردم و مثل پازل همه چیو کنار هم چیدم تا این شکلی شد!!
خوب شد؟
آره زنگ تفریح بهترین وقته برا درس خوندن!
کلاس منم یه جورایی زنگ تفریحه!
راستی یادم رفت بگم!
چشماتون قشنگ می بینه...یا قشنگی از چشماتونه؟ زیاد تعرف بلد نیستم! ببخشید...
سلام. برگشتم از سفر.. کاشکی استاد های ما هم از این امتحان ها میگرفتن.. عاشق گروهی درس خوندن هستم.. راجع به بحث هم که دیر رسیده بودید.. ای کاش زودتر میرسیدی بحث خوبی رو مطرح کردین دوست داشتم راجع بهش بچه ها نظر بدن..
آره دیر رسیده بودم!
ایشاللا بحث های بعدی!
اگه عمری باقی بود...
بچه ها که حالتان را نگرفته اند؟
آپ نمیکنید
چرا آپ می کنم به زودی!
الان که ساعت 7.30 عصر ه تازه از یونی برگشتم و دارم غش می کنم از خستگی و بی خوابی!
پس فردا حتما آپم!
.
.
.
آپ کردم... نمی دونم چی شد یک هو قوی شدم باز
راستی مگه معماریا غیر نقاشی کار دیگه ای بلدن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من رشته عمرانم وقتی این معماری ها رو میبینم که همیشه درگیر نقاشین حسودیم میشه "حالا ما چی شب تا صبح وصبح تا شب باید بشینیم وتحلیل وسیالات وبتن وفولاد و...................بخونیم کار عملیمونم درست کردن بتن و گل و......است .دیگه از این رشته خستم شد.
راستی از چه درسیشون امتحان گرفتی ؟نقاشی
یه چیزایی غیر از نقاشی هم بلدن!!!
نقاشی یاد می گیرن تا اون چیزایی که از درسای دیگه یاد گرفتن رو نشون بدن!! نقاشی مال دو سال اوله...
باید بلد باشن اندیشه هاشونو معرفی کنن به جماعت دیگه!
نه؟
اسم امتحانشون تنظیم شرایط محیطی بود!
سلام.
ممنونم که سر زدین.
وبلاگ جالب و خوندنی دارین.
موفق باشید
قربان شما!
وبلاگ شما هم قشنگه ...واقعا کافه رومانتیکه!
من دانشجوام کاش استاد ماهم اینجوری امتحان می گرفت
ازتون یاد گرفتم که از دانشجوام اینجوری امتحان بگیرم
هم استاد راضی هم دانشجو