نمی دانم چقدر اهل خواندن کتاب های مقدس پیامبران هستید.... و یا کدام کتاب ها را تا به حال خوانده اید؟...
کتاب های عهد قدیم (عتیق ) کلام بسیاری از پیامبران قدیمی است...ما مسلمانان به آن نام تورات داده ایم و مسیحیان آن را عهد عتیق می دانند!
یکی ازبخش های کتاب عهد قدیم ، کتاب سلیمان است ، "حکمت سلیمان" و " غزل غزل ها " ی سلیمان!
" غزل غزل ها " عاشقانه های سلیمان و ملکه ی سبا بلقیس است برای یکدیگر... و به راحتی در بند بندش طعم ضیافت عاشقانه ی دل های پیامبر سلیمان و بلقیس را می توان چشید کرد...
خیلی جالب است که در کتاب مقدس دینی ، عاشقانه ، آن هم عاشقانه ی این شکلی باشد...
-
.این هم بخشی از سرود چهارم غزل غزل های سلیمان ... که یکی از به غایت جالب ترین عاشقانه هاست...طراوتِ هر چه باران ، در آن موج می زند... ما که بسیار دوستش می داریم!
گفتیم شما هم بی نصیب از این لذت نباشید... اینقدر عشق سلیمان زیباست و آدم حس می کند که از جنس خودمان است که همه ی داستان های جن و پری هایی که شنیده ایم تحت فرمانش بودند با خواندن این عاشقانه طور دیگری می شوند...
من که حس کردم انگار سلاح سلیمان تنها حکمت بی حصرش نبوده ...بلکه محبت بی پایان و حتی زمینی اش دلیل دیگری بر بزرگی اوست...
پیشاپیش از طولانی شدنش عذر خواهی می کنم ... دل است دیگر ! دلم نیامد جایی را حذف کنم...
«- تو زیبائى اى عزیز ِ من
با چشمهایت این دو کبوتر، از پس ِ برقع ِ کوچک ِ خویش چه زیبائى!
موهایت، چون فرو افتد رمهى بزغالهگان را مانَد بر دامنههاى جلعاد که به زیر آیند.
دندانهایت رمهى برهگان ِ سپید است که جُفتا جُفت، تنگ در تنگ از آبشخور به فراز آیند.
لبانات مخملى است خیسانده به ارغوان
و دهانت لذت است.
گونههایت از پس ِ روبند ِ نازک دو نیمهى نارى را مانَد
و گلوگاهت زیبا و برکشیده از این دست، با سینه ریزها و آویزها برج داود را مانَد که غنیمتهاى یلان را از آن در آویخته باشند.
سینههایت آهو بچهگانى توأمانند که بى رها کردن ِ مادر ِ خویش، بر گسترهى سوسنزارى مىچرند.
چون نسیم ِ شبانگاهى برآید، سر ِ خود گرفته بخواهم رفت،
به ساعتى که سایهها دراز شده رنگ وا مىنهد
به دامنههاى مُر و خاکپشتههاى کندر گذر خواهم کرد
و از براى تو پیشکشهاى عطرآگین را به جست و جو خواهم رفت.
تمامى ِ تو زیباست اى دلارام
تو را در سراپاى تو از نقص نشانى نیست.
با من از لبنان بیا اى نوعروس من با من از لبنان بیا
از بلندىهاى امانه در من ببین، از قلههاى شنیر و فراز ِ حَرمون در من ببین اى جمیلهى من از بلندىهائى که کنام ِ شیران و دخمهى پلنگان است در من ببین.
با من از لبنان بیا اى خواهرم اى همبستر ِ من!
اى که هم به یکى نگاه از نگاههاى چشمانت جان ِ مرا شیدا کرده اى!
اى که هم به حلقهئى از حلقههاى گردنآویز ِ خویش بند بر دلِ من نهادى!
چه گواراست عشق ِ تو محبوب ِ من اى خواهرم!
محبتات از شراب مستى بخشترست.
محبتات حیاتبخشتر از تمامى ِ مرهمهاست.
لبانت اى نوعروس ِ من، سبوئى است که از آن عسل ِ ناب مىتراود.
و زیر زبانت خود عسلى دیگر است.
و عطر جامههایت بوى خوش ِ بلسان ِ کوه لبنان است.
نوعروس ِ من، اى خواهر ِ من!
اى باغ ِ در بستهى پریان اى سیبستان ِ قفل بر نهاده اى کاریز ِ سرپوشیده!
آن چشمه سارى تو که هرگز بنخشکد.
تو بهشت ِ نخستینى که عطرالاولیناش از بوى خوش ِ خویش سرمست است
و خوشههاى یاسهاى ِ بنفشاش به سنبلالطیب پهلو مىزند.
ریحاناش عطر ِ کافور مىپراکند
و دارچیناش به زعفران مىخندد
و بوى خوش ِ باناش عود ِ بویا را بىقدر مىکند
و مُرش به حجلهى کندر در مىآید
و ناربناش
جادوئى میوههاى خویش
به ناز مىجنبد
و جان
مفتون بوىهاء خوش
از خویش رها مىشود.
و تو آن چشمهسار جادوئى نیز
که در قلمرو ِ قدرتهاى خداداده مىجوشد.
و تو آن تنداب ِ پُر خروشى نیز
که از بلندىهاى لبنان کوه
جارى است.
و تو اى نسیم ِ مهربان شمالى! راز پوشانه برآى.
برخیز و بیا، با خواهر ِ دریائى ِ خویش
با هم از بَر ِ محبوب فراز آیید از جانب ِ بهشت ِ من وزان شوید
و عطر ِ خوش ِ مستس بخش را
به هواى پیرامون من اندر
بپراکنید!»
«- کاش محبوب ِ من به بهشت ِ خویش درآید!
کاش به تماشاى باغ ِ دلانگیز ِ خود بخرامد
و از باغ ِ دلدادهى با وفاى خویش
میوههائى را که خاصهى اوست، نوبر کند!»
«- من به باغ ِ خویش درآمدهام اى همبالین ِ من!
باغ ِ جانفزاى خود را سیاحت کرده نوبرهاى دستناخوردهى خود را چشیدهام
کام خود را از شهد و عسل شیرین کرده از مستى ِ بادهى شهد آلودى که از عطر ِ جانات مىتراود سرمست برآمدهام.
و آن را باغى در بسته یافتم، باغى در به مُهر که هدیت ِ عشق است.
آه! بیا که دیگر بار با هم از آبشخور ِ مستى بخشاش بنوشیم.
با یکدیگر بنوشیم اى همبالین ِ من، و از مستى ِ عشق مست برآئیم.»
راستی ! گفتم که این دفتر چهارم غزل بود؟
بقیه ی دفتر ها را اگر دوست داشتید می توانید اینجا بخوانید و لذت ببرید...
عاشقانه ی سلیمان نبی که حکمتش شهره ی همه ی عالم است بی نظیر است...
نظر شما چیست؟
سلاااام بر استاد مومو
خیلی خیلی زیبا بود....چه قدر برام جالب بود...فیلم سلیمان رو که دیدیم اصلا از این خبرا نبود توش
همش جن و روح و این چیزای ترسناک..
درست می گی...
سلام مومو جان
اول از همه تشکر که به وبلاگم اومدی عزیزم ...
این شعر واقعاً فوق العاده بود ... مرسی ...
انجام وظیفه کردم!
من ممنونم که وقت گذاشتی خوندی
سلام استاد
بسیار عالی بود
برای من حس و حال آن زمان که داستانش را می خواندم تداعی گردید
کاری کردی که کتاب نیمه کاره ای را تمام کنم
دستت بی بلا
خیرت قبول
یا علی
ممنون!
خوشحالم که مایه ی خیر شد!
برایم نا ملموس بود...یا بهتر بگم...اینگونه سخن گفتم برای معشوق برایم عجیب است.
راستش برای من هم ناملموس بود...
خیلی زمینی بود!
اما واقعیه!
بار چندم که خوندمش به نظرم خیلی زیبا اومد...
معشوق رو به وطنش تشبیه کرده همش!
سلام استاد
خیلی با احساس بود ولی انگار گوشمون با این نوع کلمات بیگانه س.باید تجدید نظر کنیم.چه جوریش رو نمیدونم!!!
تجدید نظر هم می کنیم... به وقتش.
زمان خیلی چیز ها رو حل می کنه!
مرسی مومو جان به قول خودت نوتیس نمودیم که خیلی جالب بود.
اعتراف مینمایم که من تا بحال نخونده بودم این عاشقانه رو
موفق باشی
شما این قول ما را از کجا شنیدید!

برای ما هم جالب بود...
کتاب مقدس ما هم سرشار است از آیه های عاشقانه!
فقط کمی "اقتلوا" زیاد دارد که آنهم قابل اغماض است!
"اقتلوا " ها زمان و مکان دارد به گمانم!
همه جای کتاب ما برای همه وقت نیست...
شان نزول دارد آیه هایمان!
اما جای عاشقانه هم انصافا خالیست!
زیاده از حد مادیست انگار کتابمان!
خواهش می کنم!
سلام مومو! چقدر جالب و البته بسیار بسیار زیبا بود.
کلی هیجان انگیز شدم از یاد گرفتن این نکته جدید!
این نکته سنجی و نکته بینی شما را تحسین می کنیم!
عشق ها اصیل و غیر اصیل داره...شاید به خاطر ِ اصالتشه که اینقدر دلنشینه....
شاید...
شاید هم اینکه کوه ها و تپه های وطنش را در جسم و جان معشوقش می بیند زیبایش کرده!
چه خوب و زیبا روایت کردی.....
عاشقانه های فراموش نشدنی ......
من نمیدونم ما با داعیه دینداری .... این همه زلالی و پاکی پیامبرامونو ندیدیم ........
حیف و صد حیف که کجائیم ؟؟؟
به دنبال چه هستیم
واقعا!
عاشقانه های فراموش نشدنی که مثل افسانه و داستان ما را قرن ها دنبال خودشان می کشانند!
ما که فعلا دنبال بنزینیم! شما را نمی دانم!
سلام سلام
خوش به حالشون با این کتاباشون!
ماله ما که همش تهدید کرده که قیامت بیچاره مون می کنن
البته جاهای عجیب غریب هم دارد تورات!
وقت کردم پستی هم در باره ی آن می گذارم...
پستی هم در باره ی آیـ.ا ت شـ.یـ.ط.ـانی در تدارک داریم!
خواندن کتابش را که تمام کردیم می گذاریم!
واااااای خدای من ....نمی تونم هی نخونمش
مرسی
حسمان مشترک بوده پس...
من هم هی خواندمش...چند بار!
وای چشم در اومد استاد ... چقد زیاد بود
کلا اهالی بلاگزیت وقتی همچین کامنتی می گذارند انسان فکر می کند که سر کار است!!!
ما هم از خواندن نوشته های شما یاد چند سال پیشمان می افتیم و لذت می بریم...
درووووووووووووووووووووووووووووووووووود

بسیار زیبا بود لذت بردم
ممنون استاد
استاد شما هم اهل دلیاااااااااااا
دلت لبریز از عشق
اون ای خواهرمش دیگه کجا میره! اما جالب بود. از سلیمان بعید بود!٬
ای خواهرم رو نمی دونم!
منم از ترجمه اش تعجب کردم
البته اصل متن رو ندارم و اگرم داشتم باید عبری باشه... و عبری بلد نیستم!
به هر حال احتمالا یک مفهومیه که ما معادلش رو نداریم و نشده درست ترجمه بشه...
سلام موموجان
چه عاشقانه ی زیبائی ...
لذت بردم از خواندنش
و من همچنان عاشق این اسم بامزه ات هستم.
سلام خواستم بگم صداتون خیلییییییییی آروم و نآز و آرامشبخشه الهآم خآنومم
یک سوال؟
شما استآد چی میبآشید؟!
استاد چیزی نیستم والله!
دوستان اینجا شلوغش کردن!
من یک معلم ساده ی معماری هستم!
سلام موموی عزیزم.. همون موقع که فایل صداها رو گوش میکردم عهد کردم بهت سربزنم که شوما پیش دستی کردی.. صدات خیلی دلنشین بود.. مثل نوشته هات..
عاشقانه های واقعی اونقدر کم شدن که آدمیزاده قرن بیست و یک باورش نمیشه که همچین عشقای نابی وجود داشته اصلن!
چه عهد دلنشینی کردی!

متاسفانه حق با شماست...
سلام مومو جان عالی مینویسی خانوم استاد...
راستی منم معماری خوندم لینکت کردم....بهم سر بزن
ممنون...نوشته بیشترش کلام سلیمان بود که عالی بود...
تکه هایی که من نوشتم معمولی بود!
هر احساسی در پیامبران از نوع کاملش وجود داره ...
پس پیش به سوی تکامل!!!
خوشمان آمد...
مرسی از معرفیت...
خواهش می کنم...
واو...
همیشه از کتاب های عهد عتیق فقط اسمی شنیده بودیم و هیچ وقت نمی دونستم همچین چیزایی هم داره...
خیلی خیلی خیلی قشنگ بود!
واقعا آدمو به فکر وا میداره! که اگه اون عاشقی بوده پس اینی که ما میبینیم چیه؟!؟!؟!؟
واییییی مو مو جونم خیلی زیبا بود ۲ بار خوندم
خوش حالم که لذت بردی...
قشنگ بود مرسی...
خواهش می شود...
خیلی خیلی بار معنوی و س.کص.ی بالایی داشت این شعر...واقعن چه دل و قلوه ای میستوندن...حس خیلی قشنگیه که بدونی انسانهای ۳۰۰۰ سال پیش هم همین احساس های الآن ما رو داشتند...خیلی لذت بردم..باز هم از این کارها بکن
چشــــــــــــم!
در پستوی پنهان خلوت تاریخ بسیار از این عاشقانه ها نهفته است...
به لطف دوستی چند تایشان را خوانده ام ...
شریک می کمنتان حتما!
نفسم بند اومد!
خوب یه کم یواش تر می خوندی وسطاش نفس هم می کشیدی...
گفتم که طولانیه!
ببخشید