مو مو کارش شنیدن است . اما شاید چاهی هم برای زمزمه کردن لازم داشته تا قلب کوچکش باد نکند و نترکد ...
اما داستان مومو تنها این نیست!
مومو نامی است که تا جایی که می دانم در دو داستان متفاوت نام قهرمانان داستان است ... در یکی از داستان ها پسر بچه ای محمد نام است که مومو صدایش می کنند و در دیگری دختر کوچکی است که تنها هنرش شنیدن حرف هاست...
اما من هیچ کدام از این دو نیستم و در عین حال هر دویشان هم هستم...
دوستی چینی داشتم که می گفت تو اگر به چین بیایی نامت "مو" می شود و "مو" یعنی مرد عاقل و حکیم که نزدیک باشد به خداوند یا همچین چیزی!
من این سومی هم نیستم!!!
اما می توانم به سادگی فقط مومو باشم...
همین ...
این نام برای من هم کودکانه است و هم نیست! هم حکیمانه است و هم نیست!
تجربیاتی دارم که خیلی ها ندارند و جاهایی رفته ام و چیز هایی دیده ام که شاید خیلی ها نرفته باشند و ندیده باشند... کار هایی کرده ام که شاید به نظر بعضی ها احمقانه باشد... اما همه ی این ها با هم من را می سازند و چیزی که امروز هستم را مدیون گذشته ی تا حدودی عجیب خودم هستم...
به هر حال امروز من مومو هستم ! و اینجا برای شما می نویسم...
کارم معماریست و در یکی دو دانشگاه سعی می کنم چیزهایی را که یاد گرفته ام به دیگران هم یاد بدهم... هر چند درس زندگی اولین و آخرین درسی است که باید آموخت و متاسفانه نمی شود آن را به راحتی یاد داد!
که ای کاش اینطور نبود...
ادامه...
نمی دونم. راستش این است که من هیچ وقت به عینکم عادت نکردم. همیشه اضافی بود روی صورتم. تا رفتم و چشم هایم را عمل کردم. تقریبا می شود گفت دیگر فراموش کرده ام که روزی عینکی داشتم. به جز گاهی وقت ها که دل تنگش می شوم.
سلام مومو جان مادر نم مثل شما عینک میزد اما بعد از عمل لیزیک دیگه یادش رفته که یه روزایی از زندگیشو عینک میزده نمیدونم وضع مالیت چطوره اگه خوبه حتما لیزیک کن جواب میگیری منم فقط میتونم برات دعا کنم
مرسی بابت دعا و ممنون از پیشنهادت اما همه چیز فقط پول نیست! بعضیا نمی تونن عمل کنن به دلایل دیگه
امیدوارم این کامنت رو با عینک جدید بخونی درد بی عینکی رو بارها تجربه کردم. درد فقدان چشمان شیشه ای. آدم بدجوری به عینک محتاج میشه مثل گندم به زمین مثل دیوونه به خاک!
زودی از یادت می ره عینکت. بعد به عینک افتابی فکر می کنی و اون رو هم یه روز گم می کنی و بعد می ری سراغ کلاه و شال و... اره عزیزم این روزها هم می گذرد...اون که رو بردار از بین این روزها.
چرا فراموش می کنیم؟ آره راس می گی یادم می ره مثه خیلی چیزا که یادم رفته
چقدر قشنگ نوشتی استاد
مرسی
استاد بدون عینک که نمیشه
واقعاااااا
الان تو عینکی هستی ؟
یا استاد بی عینکی؟
چه عجب استاد ! رخصت و این حرف ها ؟؟؟
رخصت از ماست
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
استاد جان عینکتان چه شده خب؟
قضا بلا بود! خورد به عینکم
اشتباهی!
شاید هم دلم نمیخواهد بدون عینکم ببینم
تو خیلییییییییییییییییییییییییییی باهوشی
در حد لالیگا
نمی دونم. راستش این است که من هیچ وقت به عینکم عادت نکردم. همیشه اضافی بود روی صورتم. تا رفتم و چشم هایم را عمل کردم. تقریبا می شود گفت دیگر فراموش کرده ام که روزی عینکی داشتم. به جز گاهی وقت ها که دل تنگش می شوم.
لنز بذاااار :دی
نمی شع!!!
عادت کردن، به شکافِ قرنیه ..
اونم از پشت شیشه!
به نداشتنش هم عادت می کنیم
میفهمم شاید عادت باشد یا وابستگی یا دلبستگی
ولی ما گاهی عجیب می چسبیم به چیزهایی که برایمان بعد از مدتی از حالت شی خارج میشوند و برایمان جان میگیرند
بله
مثه این که بخشی از صورتمه
اگه نباشه منو نمی شناسن!
عینکت رو بزن
قدم هاتو مطمئن برداری...
البته دلیلشو نگفتی
من زیاد حرف نمی زنم معمولا!
مرسی میای می خونیم!
باز به معرفت شما!
به عینکم عادت نمی کنم. مثل خیلی چیزا.. چشام درد می گیره از پشت شیشه.
خوب می کنی
چطوری می تونی عادت نکنی؟
بستگی به این داره که اون عینک چرا الان روی صورتت نیست .
گل گفتی... اما حتما دلیل خوبی نداشته ... بعدش دیگه از دیدن خسته شدم!
برای کسی که عینک به بخشی از بدنش تبدیل شده گم شدن عینک یعنی نقص عضو
این منم یک عینکی بالفطره
سلام مومو جان مادر نم مثل شما عینک میزد اما بعد از عمل لیزیک دیگه یادش رفته که یه روزایی از زندگیشو عینک میزده نمیدونم وضع مالیت چطوره اگه خوبه حتما لیزیک کن جواب میگیری منم فقط میتونم برات دعا کنم
مرسی
بابت دعا
و ممنون از پیشنهادت
اما همه چیز فقط پول نیست!
بعضیا نمی تونن عمل کنن
به دلایل دیگه
سلام
درکت میکنم
می دونم خریدن یه عینک جدید چقدر مشکل میتونه پیش باره
مرسی
اسمت زیباست
موافقم
دلتنگی به نظر من یه نشونه ست ... برای اینکه بدونی داری راه رو درست میری ... راه رهایی رو ...
هوم
می شه اینجوری بهش نیگا کرد
ترجیح می دم اینجوری نیگا کنم.
eli janam
aaghabe deltangi migardi?
ای بابا
ما که دل تنگ زاده شدیم
u azize maee
che ba einak
che bi einak
خیلی زیاااااااااد
امیدوارم این کامنت رو با عینک جدید بخونی
درد بی عینکی رو بارها تجربه کردم.
درد فقدان چشمان شیشه ای.
آدم بدجوری به عینک محتاج میشه
مثل گندم به زمین
مثل دیوونه به خاک!
این آخریا رو گوگوش هم گفته!
هاااان؟
دیوونه به خاک؟
زودی از یادت می ره عینکت. بعد به عینک افتابی فکر می کنی و اون رو هم یه روز گم می کنی و بعد می ری سراغ کلاه و شال و... اره عزیزم این روزها هم می گذرد...اون که رو بردار از بین این روزها.
چرا فراموش می کنیم؟
آره راس می گی
یادم می ره
مثه خیلی چیزا که یادم رفته
برای کسی که چشماش ضعیفه و حاضر نیست عینک بزنه...
عینک یعنی نا محرم...یعنی گودی چشم...
یعنی تار ببینم..ولی خودم ببینم...
یعنی غرور...
اوا خانوم دکتر؟؟؟
جونم؟
خصوصی داری خانوم
رویت شد
مرسی
و به دیده منت
ما که تجربه شو نداریم !
بهتر
یعنی من واسه این پست عینکی کامنت نزاشته بودم؟
وا مگه میشه؟
منم و این یه عینک!
وا عجبا...