گولم زدی اما نخوردم!! ( شاید هم نمی خواهم بخورم...)

با پای لنگان و قیافه ی در هم می آید به کلاس... درب و داغان!!!

نصف بیشتر ترم گذشته! اول ها می آمد به نظرم بعد شروع کرد به پیچاندن کلاس! معلوم است که یک ساعتی جلوی آینه وقت تلف کرده تا آن زلف های نصف رنگی و نصفه سیاه را به این اندازه عمودی آراسته کند!!! (یک بار سعی کردم همین بلا را سر خودم بیاورم اما راستش را بخواهید اصلا بلد نبودم کلی هم ور رفتم آخرش هم خسته شدم و خشگلی را بی خیال گشتم!!! منظور اینکه کم هنری نیست این عمودی کردن مو تا به شکل این کلاه های امیر کبیر و این ها در بیاید و به حد کافی گنده منده شود جان آدم را می ستاند ! دمشان گرم این دخترک ها را که کلی کارشان درست است... القصه پرانتز خیلی دراز شد...  ) ...

با همان پای لنگان آمد و گفت : استاد....(صدایش می لرزید و در چشمهایش هم یک حلقه اشک بفهمی نفهمی دیدم ) من تصادف کردم و نمی توانم راه بروم به همین خاطر کلاس های شما را نیامده ام خیلی و پشیمانم ...مرا در یاب ! گفتم چشم عزیزم در یافتم هر وقت بخواهی برایت کلاس می گذارم و به تنهایی همه ی عقب ماندگی هایت را جبران می کنم ...بقیه کلاس هایت را حداقل بیا!!

گفت چشم!

بیرون از دانشگاه دیدم همین جناب کله گنده را (به خاطر موهایش می گویم کله گنده بهشان) دیدم که مثل غزالی تیز پا می دوید و می خرامید و می جهید و میخندید!

انشالله که لبش خندان باشد همیشه...

اما به خدا انصاف نیست! برای چه دروغ می گویی به من؟

راستش را بگو خوب!

مگر چه بلایی سرت می آورم؟ اینجوری که الان شد بهتر شد؟

بگذریم ...

هفته ی بعدش نیامد و هفته ی بعد از آن آمد گفت استاد من باید بروم برای درس دیگرم فلان جا!!!

می گویم دختر جان آخر مثلا اینجا داشگاه است تو دانشجویی پس چرا اصلا دانش نمی جویی؟

خوب در ساعات خالی کار اساتید  کلاس های دیگر را انجام بده برای چه در ساعت یک درس کار درس دیگر را می کنی؟ لابد به آن استاد هم می گویی که باید کار درس من را انجام دهی و از کلاسش در می روی...

لبخند می زنم!!!

چه کار کنم با این دانشجو؟

لبخند می زنم و با خودم فکر می کنم چه عکس العملی نشان بدهم؟

به او می گویم برو اما جلسه ی بعد همه ی عقب ماندگی هایت را جبران کن و کار هایت را بیاور ببینم..

می رود و هفته ی بعدش هم نمی آید...

چه کارش کنم من این جوان کوچک را؟...تا بداند که راهی که می رود راه زنگی نیست! درس من بالاخره می گذرد ... بد یا خوب... اما وظیفه ی من فقط یاد دادن همین چیز هاست؟ یا باید یادش بدهم که شیوه اش شیوه ی خوبی نیست؟

چه کار کنم من با این دانش جوی کله گنده... 

فکر می کنم که کلا یک گوشش در است و یکی دروازه حرف زدن هم فایده ندارد اگر داشت لا اقل این هفته می آمد ... یا اصلا به من چه... بگذار هر کاری می خواهد بکند...خودش بابا ننه دارد ... من هم که خودم بی کار نیستم...  خوشحال نیستم و نمی دانم چه کنم!

شما بگویید...

بیندازمش؟ نمره اش را بدهم همین جوری بی مسئولیت و بی اینکه چیزی یاد گرفته باشد برود؟ شیر یا خط کنم؟... 

شرط می بندم اگر می دانست این معلم کوچکش چقدر ناراحت و نگرانش است هم برایش فرقی نمی کرد!! اینجور آدم ها دل ندارند انگار...

باز این جلسه هم لبخند خواهم زد و منتظر خواهم ماند تا بیاید... اما اگر نیامد چه؟

و اگر آمد.. چه بگویم به او؟ 

نظرات 19 + ارسال نظر
بهاره چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:52 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

بگذار تخته گاز انقدر برای خودش بتازوند که از انقدر بیشتر؛ آخرش یا با مخ می رود تو دیفال یا اینکه بالاخره سرعتش را کم می کند...ولی خدایی نندازش مگه خودت دانشجو نبودی و نپیچوندی هیچ استادی رو؟ والا بخدا من که از اون بچه مثبتا هم بودم چندی باری حضرات والا استادان گرانقدر را پیچاندم اساسی و نرفتم سر کلاسشون

راست و حسینی بگوید استاد نمی خواهم یا نمی توانم بیایم!!!
دروغ آخر چه معنی می دهد؟

بهار چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ب.ظ http://www.zendanebihesar.blogsky.com

من اگر جای شما بودم ( البته جسارت بنده رو ببخشید) حتما در کمال محبت و احترام می انداختمش تا یاد بگیرد اولا دروغ نگوید دوما مردم بازیچه ی او نیستند سوما دانشگاه جای آموختن علم است نه.. و چهارم اگر دلیل منطقی برای کارش دارد راه بهتری بیابد.

باور کنید اینقدر در خودم حوصله و اعصاب سراغ دارم که حتی اگر می گفت استاد از قیافه ات خوشم نمی آید هم ناراحت نمی شدم و می گفتم نیا!!! فقط تکالیفت را بده دوست هایت بیاورند!
اما این دروغ های شاخ دار شاخ آدم را می شکند...

ی باغبون!!! چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ http://yaddashtpareha.blogsky.com

دانشجو جماعت بدبخت هست... شما به خوشبختی خودتون ببخشیدشون...
:.
اما... اما اگه نظر منه دانشجو رو خواسته باشید به شومای استاد ژیشنهاد میدم که بندازیدش... بندازیدش که بفهمه این ریختی نمیشه درس خوند... بله...

ما هم دانشجوییم ...من خیلی چیز ها سر کلاس هایم یاد می گیرم... شاید بیشتر از آنچه که وقتی دانشجو بودم یاد می گرفتم!!!
در ضمن...هنوز هم در یکی دو مقطع بالاتر دانشجوییم ... و مگر نشنیده ای که ز گهواره تا گور دانش بجوی؟
فقط در یک چیزی مانده ام که برای چه دارم این همه دانش می جویم...اگر از من یادگاری برای نسل های بعد نماند... چند وقتی است این مساله آزارم می دهد..

دختری که حرفهایش را نمبخورد (پری) چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ب.ظ http://rainygirl89.blogfa.com

متاسفانه آره حق با شماست خیلی ها اینجوری میپیچونن آخرشم یه مشت دکتتر مهندس بی سواد تحویل جامعه داده میشن . بع ما میشینیم میگیم چرا مملکت مت اینقدر سواد پایینه و داره عقب میمونه

خوب همه جای دنیا از این پیچ گوشتی ها که می پیچونن داره... اما بعضی ها یک جوری می پیچونن که آدم حس می کنه داره به شعورش توهین می شه!!!

میثمک چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ http://meesmak.blogfa.com

شما استادین؟!! چه جالب! نمیدونستم تا حالا! ولی باید حال اینجور آدمها رو گرفت

استاد بودن جالبه؟
یا...
حال گرفتن؟
حال استادا رو باید گرفت؟
یا حال داشجو های کله گند رو؟

کرگدن دل نازک پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ق.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

من اگر جای شما بودم اونجا که دیدم داره مثل غزال تیزپا می دوه و می خرامه و جفتک می ندازه یه جوری در زاویه دیدش قرار می گرفتم که چشم تو چشم بشه باهام ! بعد یه نگاه پر از فحش و یه لبخند پر از اخم بهش تحویل می دادم! دیگه تا عمر داشت دروغ نمی گفت!!!!
به نظر من نندازش ولی فعلا اخطار انداختن رو بهش بده.

اون لحظه راستش رو بخواهی من به جای اون خجالت کشیدم!
یک جوری رد شدم که اصلا منو نبینه!

امیر علماء پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ق.ظ http://vlife.blogsky.com/

چه استاد خوبی!
من تو درس معادلات مشکل دارم ، اگه میشه نمره منو هم از استادم بگیر!

زور ما به بقیه استاد ها زیاد نمی رسد... از بس که بعضی ها از آسمان و از ناحیه ی خرطوم دماغ آسمان...تالاپی افاده اند روی زمین!

زویا پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ق.ظ http://zoya31.blogfa.com

نمره ی حقیقی اش را بدهید . در تمام دنیا برای اینکه پیشرفت کنند دانشجوهاشون واقعا درس میخوانند . چه فایده زودتر فارغ التحصیل بشود ولی سواد کافی نداشته باشد . تازه با چند تا پارتی میرود سر پستهای مهم قرار میگیرد و ایران را ویرانتر از قبل میکند.
در ضمن این هنر استاده که دانشجوی گریز پای را به کلاس بکشد . جاذبه اتان پر مهر باد

بیشتر دانشجو ها دوستم دارند فکر کنم! یا حداقل اینجوری می گویند!!!
بیشتر درباره ی کلاس هایم و اینکه چه کار ها می کنیم خواهم نوشت!
شما هم نقد بگذارید برایمان بدمان نمی آید تازه خیلی خیی هم خرسند می شودیم و صفحه کلیدتان را از راه دور می بوسیم!!!!!

SAJJAD پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.MLBK.blogsky.com

مومو؟!!! یعنی چی؟

مومو ...داستانی در سینه دارد!
هم خود مومو و هم کلمه ی مومو!
چشم ! می نویسم که یعنی چی و از کجا آمده!

کیامهر پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ http://javgiriat.blogsky.com/

من با دروغ گفتن مخالفم
ولی گاهی بدون دروغ ادم به نتیجه نمی رسد متاسفانه
نگرانی شما واسه دانشجوهاتون قابل تقدیره واقعا

ممنونم...فکر می کنم بیشتر استاد ها نگران دانشجوهایشان می شوند...شاید اسم همه شان را ندانم ...اما دوستشان دارم!
شاید این هم از جوانی و بی تجربگی من باشد که نگرانشان می شوم.شاید وقتی یک استاد حرفه ای شدم!!!! دیگر اینقدر ها هم دلم برایشان پر نکشد! امیدوارم به این زودی ها تجربه دار و حرفه ای نشوم!

مارکوپلو دم کشیده پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ http://www.58e.blogfa.com

من باشم می‌گم بمونه بعد کلاس و باهاش تنها حرف می زنم و خلاصه همه این حرفا رو بهش می گم
اخر ترمم اصلا ارفاق نمی کنم به همچین ادمی
اگه واقعا مسلط باشه پاسش می‌کنم
شاید درست جوری باشه که امتحان ته ترم نباشه ملاک خوبی که اونو نمی دونم

درس من امتحان ندارد! کار طول ترم مهم است ...

سارا پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ب.ظ http://gahneveshthayeman.blogfa.com/


سلام مومو جان!
خیلی برام جالب بود! استادی که این قدر به فکر دانشجوهاشه!
اما خانه از پای بست ویران است!!! فکر نکنم کاری از دستِ شما ساخته باشه
راستی! مرسی که سر زدید! خوشحال شدم از آشناییتون

من هم خوشحال شدم...بازم بیا به من سر بزن...

کورش تمدن پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
خوشحالم میبینم استادهایی داریم که به سرنوشت دانشجوهاشون فارغ از درس اهمیت میدن
مطمئنم خودتون راهش رو پیدا میکنید
دروغ بده ولی متاسفانه رفته تو خونمون یعمی تا نباشه کارمون راه نمیفته
مبادله پایاپای کنید
شما از اون یاد بگیرید چطور موهاتون رو درست کنید اونم نمرش رو بگیره

شاید هم این راهی که شما گفتی بهتر باشد!
لا اقل من یک چیزی یاد می گیرم که به درد دنیا و آخرتم بخورد!

Smile To Me پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ http://www.xyz.blogsky.com/

سلام سلام

چطوری ؟

ایول استاد بیکار اما پاکار!!!

دمت گرم خدایی، کاش این استاد نماهای یونی ما عین تو بودند!

از من می شنویی نمره خودشو بده، اولین جلسه گفتی غایب کنن نمره کم می کنی یا نه؟

از همه مهم تر اینه که چی تدریس می کنی! شرمنده واقعا اما اگه درست گلابیه خب حق داره بپیچونه!!!

والله کار این بچه از غایب طول ترمی گذشته!!!
مهم نیست غایب باشه یا نباشه!
اما کارش خوب باشه قبوله...
اما درس من ...بسیار درس ساده ولی وقت گیریه... تو کنکور هایی مه برای ادامه تحصیل هست ضریب بالایی داره . می شه جاهای دیگه هم یاد گرفت اما باید پول خرج کرد... خوب الان تو کلاس با دوستاش یاد بگیره چه عیبی داره؟
در ضمن ... پیچوندن کلاس عیب نداره ... پیچوندن من بده!!
بابا این دانشجو ها از سر و کول بنده سر کلاس بالا میرن... تا شوخی ناموسی هم بعضی هاشون با آدم می کنن... حالا بگه استاد نمی خوام بیام کلاست میمیره ؟

دختر ایرونی پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ب.ظ http://iranian-girl22.blogfa.com

واسه همیناست که از تدریس بدم میاد
بهترینم باشی نمیفهمن!!

من ادعایی بر خوب بودن ندارم!
اما یه چند سالی بیشتر از اونا به هر حال کار کردم... بالاخره یه چیزایی بلدم که اینا باید برن خودشونو خفه کنن تا یاد بگیرن!!
چیزایی که استادای من ازم دریغ کردن و من با تمام وجود بهشون یاد می دم!
می دونی؟... کلاس 1-4 تموم می شه و من تا 6.5 مثه بی خانمان ها هنوز سر کلاس دارم خودمو خفه می کنم!!! آخرشم دورم می زنن!
یه ذره زور داره!

پاییز بلند جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

از خوندن این پست تاراحت شدم.
.
عصبی شدم
.
دلگیر شده
.
و...
.
.
.
این دومین کامنتیه که برای شما میزارم٬ هیچ شناختی هم از شما ندارم اما ناراحت و عصبی شدم برای دانشجویی که هدف نداره و دلم گرفت از خوندن نگرانی های استادی که احساس مسولیت میکنه..

ان شالله یه روز یه پست می نویسم که ریلکس بشی ...خوشحال بشی و...
هزار تا هم برام کامنت بذاری...
بگو یستردی!!

کاتیا سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

واااااااای
خدای من
این صدای یک استاد دانشگاه بود که من شنیدم ؟
رات و حسینی فکر نمیکردم استاد دانشگاه باشین
راستش با اسم موم تصوم رفت به یک دختر ۱۸ ساله...
ولی صداتون یک زنگی داشت و بیشتر از ۱۸ سال بهش میخورد .
صداتون پخته و سنجیده بود و کلمات و جملاتتون .
تا این که اومدم وبتون و با خوندن پست هاتون یعنی ۱۰ تای آخر واقعا شگفت زده شدم .

مخصوصا این یکی.
این که دنیا و دانشجوها رو از دید یک استاد دانشگاه ببینیم که با اسم مستعار وب مینویسه خیلی جالبه .

خوشحالم از آشناییتون و من هم من بعد از طریق گوگل ریدر حتما میخونمتون
من کلا کم نظر میدم . اینو به این خاطر گفتم که خیال نکنید نظر ندادن دلیل بر نخوندن منه .
البته بعضی وقت ها هم که وسوسه میشم نظر هم میدم .
موفق باشید خانم استاد دانشگاه که صداتون زنگ خاصی هم داره .

ممنونم...
ممنونم که منو خوندین و قراره بخونین و برای من افتخاره .
از خوندن نظرات همه خوشحال می شم .
زنگ خاص شاید از دلهره بود .. سر کلاس وقتی واکنش کسی که داره به حرفات گوش می ده رو می بینی حرف زدن راحت تره!

کاتیا سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

چه قدر غلط تایپی داشتم.
به بزرگی خودتون ببخشید .

مهم اینه که همه شو خوندم و متوجه شدم!
غلط تایپی مهم نیست کاتیا جان!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ب.ظ http://onee.blogsky.com

خیلی ناراحت شدم...
تا حالا از زاویه دید یه استاد به این جور اتفاقا نگاه نکرده بودم...

ناراحتی که نداره...
صلاح مملکت خویش خسروان دانند!
فقط ایرادش اینه که یه مملکت بزرگ هست که کسی توش خسرو نیست و به همه ی ما با هر کاری که بلیدم انجام بدیم نیاز داره!
کاشکی که یه کاری یاد بگیریم! حالا هر کاری که می خواد باشه.. و هر کجا که می خواد!
دانشگاه ، سر کلاس یا هر جایی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد