حراجی

وارد خیابان شد...سر خیابان هیچ علامتی نبود نه تابلویی نه پلاکاردی پرچمی پارچه ای!!! هیچ..

اما همه ی آدم ها کنار خیابان پارک شده بودند ... بی حرکت و همه در خلاف جهت زن! سرآسیمه هم نبود...انگار مسخ شده باشد...شبیه رژه ی ارتشی ولی آرام... یک دو ... یک دو... چه لذتی داشت زل زدن به صورت های بی احساس ...گاهی می ایستاد و دست می کشید روی تن این همه سکون و دور و برش... خیابان یک طرفه نبود... پس چرا همه رو به سوی زن بودند؟ 

لبخند زد ... وقتی در ویترین مغازه ای تعطیل روح دوست دوران کودکی اش را دید که به حراج گذاشته شده بود...حراجی بی مشتری! 

به جای ابرها بالای سرش ، سر هایی بی پیکر پرواز می کردند... طوفان بود انگار ... و دم در همه ی خانه ها کیسه هایی سیاهی از تن بود که منتظر مامور شهرداری نشسته بودند تا جمعشان کند ، ساعت نه! شب... وقتی همه ی آدم ها کنار خیابان پارک کرده اند و تن های اضافی در کیسه های سیاه دم در خانه هاست و روح هادر ویترین بی مشتری چوب حراج خورده اند!


مواظب باشم...روحم قیمتی است! شما هم مواظب باشید... 


***


راستش امتحان کرده ام مستی را ... از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان! اما مستی این روز هایم از جنس دیگریست...


راستی : لبهایم کبود شده از سیلی های نخورده و رد انگشت هایت مانده روی قلبم ... برخی از درد ها درمان نمی شوند حتی اگر همه ی کار خانه های آب معدنی اکسیر های شفا بخش بسته بندی کنند! بعضی از درد ها را فقط باید چشید و نئشگی شان را حس کرد...


راستی...هوس یک پست دانشگاهی کرده ام شدیدا! دلم برای خنده های بی دلیل همیشگی ام تنگ شده است البته هم چنان می خندم... اما بیشتر از روی عادت... کسی باور نمی کند بلاهایی را که این روز ها دارم می گذرانم از بس همیشه می خندم باور پذیر نیست که می توانم مشکل داشته باشم!!

راستی...یکی از داشجو هایم برادر دوقلویی دارد که احتمالا مشکل دارد در درس هایش (هی می خواهم از واژه ای مثل خنگ استفاده کنم نمی توانم! ) و دانشجوی من هم زمان هم به جای خودش هم به جای برادرش در دو دانشگاه مختلف امتخان می دهد... خیلی شیک و قشنگ و با نیش باز آمده به من میگوید استاد من دو سری امتحان دارم من را دریاب و نمره ی خوبی بده!!! 

کلا احساس می کنم قدرت درکم کم شده...هم فهمیدم چه می خواهد هم نفهمیدم!

یعنی آمده به من می گوید من متقلبم و به من نمره بده؟ یا می خواهد پز بدهد که دو تا مدرک را دارد با هم می گیرد؟ یا شاید هم من را گیر آوده!! یا ...

بعضی ها خیلی عجیبند!

خیلی!



نظرات 13 + ارسال نظر
زن دوم چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ب.ظ http://zanedovvom.persianblog.ir/

خیلی عالی نوشتی..آفرین

ممنون!

آدم برفی (کتی سابق) چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:56 ب.ظ http://kataman.blogsky.com

حالا خوبه با مامانش یا باباش نیومده بود برای نمره! آخه این شکلی هم میان!!!!! پیش خودم نه ها! ژیش بابای هومن :d

تو سنیه که حس می کنه نیازی به کسی نداره! دماغش باد داره...لبخندش مغروره

نینا چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ب.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

قسمت اول پستت و حرف پایانیش زیبا بود
اونی که گریه میکنه ۱ درد داره اونی که میخنده۱۰۰۱ درد
شاگردتم داشته اسعدادشو به رخ میکشیده
تو هم استعداد یابی کن

آره...
آخه آدم به استادش پز میده؟

امیر چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:23 ب.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

تنها را باید فراموش کرد؟
یا فکری به حال ارواح کرد؟
بالاخره بازگشتم
همین ۱ ساعت پیش...
هیچ کس نفهمید...
هیچ کس هم نگران نشد...
رفتم و با ترس و تنهایی همدستی کردم...
این روزها چه خبر است؟

خسته نباشی
هیچ خبر

محبوبه چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ http://sayeban.blogfa.com

چه مملکت با در و پیکری داریم ما!! این میره یه دانشگاه دیگه به جا داداشش امتحان میده...

آره والله!
مملکته داریم؟

مهتاب چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 ب.ظ http://moonlight-m.blogsky.com

چند وقته خاموش می خونمت...امروز گفتم حاضری بزنم ...

ممنون
ممنون!
حاضر خوردی.... با تاخیر!

سیمین چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ

مومو؟
اومدی؟
خوشحالم
تو بنویس...تا همیشه...سکوت منم تو باید بنویسی...

چرا سکوتی؟
اومدم...بله.
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و در این راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم!

مکث پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:09 ق.ظ http://maks1359.blogsky.com

راستش مومو از خدا چه پنهان از شما هم نه پنهان که بالاخره من نفهمیدم هوس مستی داری یا دانشگاه یا دانشجو بودن یا نوشتن از دانشجوها یا بالاخره همه اینها با هم؟ راستی بعضی ها واقعا عجیبند.مثل خودت.

هوس مستی ندارم عمه زری جان ...بلکه مستم! هوس کرده ام از دانشجو هایم بنویسم! این ترم دیگر برای تدریس جایی نخواهم رفت! می دانم دلم تنگ خواهد شد برای دانشگاه .. اما دیگر نیستم در شهری که بودم! خیلی چیز هایم تغییر کرده!!! یک باره... شاید هنوز خودم از شوک بیرون نیامده ام!
بعضی ها عجیب می شوند... همه چیز باعث می شود عجیب بشوند!
منت گذاشتی آمدی به خانه ام...

خاتون پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ق.ظ http://bootejeghe.blogsky.com

هوای اینجا سرد شده، نمیدونم من کم پوشیدم یا پنجره هارو باز کردی مومو جان...

سرد شده؟
دوست نداشتم سرد باشد...ببخشید... چه کار کنم خاتون جان؟
کمی آسمانم ابریست...
خوب می شوم!
امیدوارم!

رها بانو پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://raha-banoo.blogsky.com/

سلام استاد مومو جان ...
حال و احوالتون خوبه ؟

چه بسیار کسانی که روح ارزشمندشان را به بهایی اندک می فروشند ... واقعاً متاسفم ...

دوست دارم نوشته هاتون رو ...

ممنون رها بانو جان!
منم معتادم به نوشته هاتون!
اعتیاد خوبیم هست...ترکش نمی کنم!

مکث جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ق.ظ http://maks1359.blogsky.com

مفصل توضیح دادی مومو جان... باعث سعادتم بود عمه جان. سلام.

سلام!
بله...توضیح دادم! گاهی نیاز داری که فقط بگی چی شده!

خاتون جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ب.ظ http://bootejeghe.blogsky.com

نمیدانم چرا آسمان دل من هم این روزها ابری است. خانه ام را نو کردم شاید آسمانش آبی باشد اما نشد ...
روزهای گرم و آفتابی برایت آرزومندم موموی دوستداشتنی

یک جاروی دسته بلند لارم داریم خاتون جان! هی کنیم ابر های سرگردان و بی باران را!

خاتون شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:08 ب.ظ http://bootejeghe.blogsky.com

جاروی دسته بلندم آرزوست....

هی ی ی ی خاتون جان!
مالزی از اینا نداره؟!!! اینجا سر همه کوچه ها می فروشن! آیکون بینی پینوکیو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد