این دنیای ورزش هم عجب دنیای است.
این چند روز کلی گریسته ام... نه از ناراحتی ، که از خوشحالی . چه حس قشنگی دارد که کشورت ورزشکار های خوبی داشته باشد که طلا بگیرند... خیلی خوب است ! دلت می خواهد اینقد خاک کشورت را بو کنی که پدرت در بیاید بروی تمام کوچه های شهر را جارو بزنی تا ششهایت پر خاک کشورت شود . اینقدر بر خاکش سجده بزنی و سنگ و کلوخ هایش را ببوسی که از لب هایت خون جاری بشود. هر کسی که مسابقه داشته مثل اسپند روی آتش جلوی این جعبه ی جادوی خانه ی مان بالا و پایین پریده ام و زمین خورده ام و هزار چیز دیگر...
دست ورزش کار ها درد نکند که درد دل ها را کمتر می کنند.
گاهی وقت ها دوست داری سایه باشی.
کسی نداند از کجا آمده ای و به کجا می روی... رد پایی از خودت باقی نگذاری . گاهی که دنیا مثل یک ساحل بزرگ با شن های نرم می شود که هر جا پا می گذاری تبدیل به جای پا می شوی و در شن ها فرو می روی دلت می خواهد آن کسی نباشی که هستی... فقط کمی راحت تر باشی و در قید و بند شن هایی که نمی گذارند با سرعت بدوی نباشی...
گاهی ...
فقط می خواهی سایه باشی. و اینجا چقدر خوب است برای سایه بودن.
گاهی وقت ها دوست داری سایه باشی.
کسی نداند از کجا آمده ای و به کجا می روی... رد پایی از خودت باقی نگذاری . گاهی که دنیا مثل یک ساحل بزرگ با شن های نرم می شود که هر جا پا می گذاری تبدیل به جای پا می شوی و در شن ها فرو می روی دلت می خواهد آن کسی نباشی که هستی... فقط کمی راحت تر باشی و در قید و بند شن هایی که نمی گذارند با سرعت بدوی نباشی...
گاهی ...
فقط می خواهی سایه باشی. و اینجا چقدر خوب است برای سایه بودن.