فکر گوش های من نباش

فکر  گوش های من نباش...

بخند . آنقدر بلند که همه ی میله های زندان ها از پرده ی گوش آدم ها هم نازک تر و ترد تر و شکننده تر باشد .

داد بزن ....

جیغ بکش...

فریاد زدن آنقدر ها هم آسان نیست گاهی...

گاهی فریاد نزدن بلندترین فریاد هاست ، شاید تو زیباترین راه ها را برای فریاد زدن بلد باشی ، شاید دردناک ترین راه ها را برای حرف زدن با دهان بسته انتخاب کنی شاید سخت ترین را ه ها را پیاده و حتی بدون کفش بروی شاید درد پاهای خون آلود تو را با چشم هایم ببینم و با قلبم خشگی گلویت را گریه کنم شاید ...شاید ...شاید ...

اما ... فقط ....پیشنهاد می دهم ... فکر گوش های من نباش. شاید من هم روزی نا خواسته یا خواسته ، شایسته ی فریاد های تو بشوم ... شاید شایسته ی فریاد هایت هستم!

24 اردیبهشت

خدا رو شکر که نمایشگاه کتاب تموم شد ...... می خوام یه سر برم انفلاب و با خیال راحت مثه آدم کتاب بخریم و بخونم و بخورم (کتاب رو نه ها!!! ساندویچ غیر نمایشگاهی من باب ناهار) !

یاد داشتی برای غضنفر!

"آهای غضنفر ...با تو ام! "

 

"جان؟!!!! با منی؟...."

 

" آره ...با تو ام٬ منظورت چیه ... جان...!!؟ یعنی می گی چون اسمت غضنفر نیس من نباید بهت بگم غضنفر؟  "

 

" هان؟ نه ! هر چند اسمم غضنفر نیست! اما "شماها" می تونین بهم بگین غضنفر!  "

 

"اصلا می دونی چیه؟ آخه حتی  یه غضنفر حرفه ای هم قد تو کله شق نیست و بوی قرمه سبزی نمی ده ... " 

 

 "حالا چی می خوای بگی؟ زودتر بگو ...باید برم! کار دنیا رو زمین مونده ! آخه تنهایی از پس خودش بر نمیاد! اگه بره مستراح همون جا گیر می کته تا یکی بره گندی رو که بالا آورده بشوره .... به من و امثال من نیاز داره!! " 

 

"هیچی غضنفر عزیز! تولدت مبارک! وقتی با البرادعی نشستین شامپاین باز می کنین ...یاد ما هم باشین! " 

 

 

 

روحت شاد مهندس ...

دلم می خواست یه پست بذارم ...از اونایی که شیرزاد ...(به قول خودش یه جور شیرزاد)  دوست داشت...از اونایی که آخرش به خنده ختم شه... یا ، از اون پستایی که الهام بخش باشه برا نوشتن ... تا هوس کنه دوباره بنویسه ... می گفت چن وقتیه دست و دلش به نوشتن نمی ره!


اما ... منم مثه شما شدم جناب شیرزاد ... دست و دلم به نوشتن نمی ره ! حتما می دونی چرا ...

جات خالیه مهندس .


تازه فهمیدم که دیگه بین ما نیستی ... 

روحت شاد ... به همون شادیی که دلت می خواست همه ی آدمای دور و برت باشن .



هنوز!

هنوز قتلی اتفاق نیافتاده!

زنِ پست قبلی هنوز با رژ لب آلبالویی معطر و شیرین لب هایش را نقاشی می کند ، هنوز در کوچه ها پرسه می زند برای  پیدا کردن قربانی بعدی ... و مرد ، هنوز به زن های توی کوچه ها و فروش گاه ها و خیابان ها لبخند می زند و دنبال دلبرک بعدی می گردد!

باور نمی کنید؟


این بار که از خانه بیرون رفتید ... سر چهار راه .. توی تاکسی ... کنار پیاده رو ... به صورت زن ها و مرد ها خوب نگاه کنید....

خوب!



راستی : جای ...پا..د...شـ...اه .... ایران توی عروسی شاهزاده انگلیس خالی بود؟!



رد پا


هر بند انگشتانم را یک رنگ می کنم و روی دست هایم تا ...می روم  ...
اگر رد دست های رنگی را روی خاک بگیری من را پیدا می کنی ...



ادامه مطلب ...

روزی که خوش گذشت

کافه گودو! نزدیک میدون ولیعصر! همین جا که می بینین تو نقشه گوگل بغل دست ایران فیلم! (تو ادامه ی مطلب هس نقشه!!! )

خیلی خاصه محیطش... مشتریاش، بوی دغدغه های  انسانی می دن! رنگ کاهگله و پر از وسایل قدیمی حتی تیر های چوبی که ده بیست سانت مونده به سقف بیرون زدن از دیوار!

همه جا پر از همهمه است و دود سیگار! این همه سیگاری خوشگل تا حالا یه جا ندیده بودم خداییش!

از در که میرم تو ...مثه مسخ شده ها تا ته سالن می رم! کم مونده برم اونور پیشخون رسما که یهو یه آقای خوشتیپ! بهم می گه بفرمایین!..."یه قهوه ترک لطفا ! " و مثل ناشیا می شینم همونجا رو اولین صندلی پشت به پیشخون! البته جای بهتری هم نیست! از بس شلوغه همه صندلی ها پرن! میز و صندلی ها همه هم تیپن اما مشتری ها هر کدوم یه تیپن!

 روی میزا رومیزی های چهار خونه قرمز انداختن ...معلوم نیس زیر اون رومیزی ها چه خبره و کی چی کنده کاری کرده! هر چند دارم از کنجکاوی (همون فضولی خودمون ! :دی) می میرم برا کنار زدن رومیزی شرم و حیا مانع می شه این کار و کنم! 

قبل از اینکه هیچ جای کافه رو ببینم یه پیرمرد کوتاه قد چش آبی که یواش را می ره و شلوار نسبتا گشادی هم پوشیده با بلوز آبی به چشمم میاد! چند برگه کاغذ گرفته دستش با یه خودکار آبی ! تا من جایگزین می شم رو صندلی میاد سراغم و یه برگه بهم می ده که روش با خط عجق وجق نوشته فال قهوه... هاله ...کف دست ... 4000 t  و طلسم آرامش (مجانی)!!!! :دی 

موهاش سفید سفیده و تا روی گوشاش و گردنش میاد ... می شینم پای صحبش ... فرهنگی بوده! معلم زبان! ولی الان... دیگه کار نمی کنه برا آموزش پرورش. به قول خودش بیرونش کردن ... اینجا جای راست گفتن و صادقانه زندگی کردن نیس! نباید بگی از چی خوشت میاد از چی بدت میاد! اگه بگی کارتو از دس می دی ... 

ادامه مطلب ...