خانه تکانی

دیشب کلی لینک ها رو پاک کردم

فقط اونها که فعال بودن هنوز باقی موندن

راستش به سرم زد آدرس وبلاگ رو هم تغییر بدم اما بعد با خودم گفتم چرا؟ چرا باید از چیزی که از سر گذروندم فرار کنم؟

خیلی هم خوبه که سر جای همیشگیم باشم!

گذشته ی من من رو می سازه و هر چی که باشه بد یا خوب پاکش کنم یا نکنم اون سر جاش هستتتت... پس بهتر که اصلا پاکشم نکنم!


در حال اسباب کشیم از خدا و هیچ کس پنهان نیست که داره 6 ماه میشه که مشغول اسباب کشیم. وسایل خونم از رو رفتن و من هنوز از رو نرفتم!


آخر هفته امتحان مهمی پیش رو دارم این آزمون که تمام بشه یک هفته زمان می خوام تا همه چیز رو روبرا کنم! البته این یک هفته حداقل زمانه چون کار بنایی هم داریم تو منزل جدید!

و بعد دفتر کار زبون بستم که اونم وسط کار بنایی گیر کرده!

دخترم بخاطر امتحان من کمتر خونه است و بیشتر منزل مامان باباست

و البته بهش بیشتر خوش میگذره تا تو خونه. پدر و مادرم خیلی با حوصله و بهتر از من ازش مراقبت می کنن. 

فقط شدیدا دلم براش تنگ میشه!

دیروز اومد خونه و قشنگ سرامیکا رو با مداد و شابلون حسابی خط خطی کرد. به قول خودش پلان کشید!


خدایا ازت ممنونم بخاط هر چی که بهم دادی. کمکم کن تا شاکر باشم و بهترش کنم! و ناشکری رو از من دور کن!

عاااامین



راستی وبلاگی دیدم با عنوان سرزمین افاغنه و با اسم همسر آقای رییس جمهور لینکش کردم!

به نظر میاد همسر دکتر اشرف غنی احمد زی نویسندشه!

هر چند بیشتر به اخبار و نقل اونها پرداخته تا بحال و مصاحبه های منتشر شده دکتر رو منعکس کرده ... تو نوشته هاش جمله ای داره به این مضمون" ناگفته هایی از زندگی رییس جمهور " وقتی خوندمش فکر کردم جرات می خواد وقتی در راس دولت هستی ناگفته هات رو بخوای منتشر کنی! معمولا بعد از اتمام دولت همسران مردان سیاست همچین کاری می کنن...ولی دست گرمی خوبیه برای نوشتن و شروع بدی نیست.

اگر واقعا وبلاگ متعلق به همسر رییس جمهور باشه اداره کردنش سیاست می خواد و کار مشکلیه!

از طرف دیگه همین که یک سرویس ایرانی رو برای نوشتن انتخاب کردن هم خودش محل اعتناست!  

هیچ نظری نداشتن تو پستاشون و فک کردم شاید بهتره منم نظری نذارم. حتی سوال کردن و کنجکاوی در حورد هویتشون رو هم بی خیال شدم. اگر واقعا همسر ایشون باشن که هیچ  و اگر هم نباشن و بجای ایشون می خوان بنویسن برای چی باید به من حقیقت رو بگن؟ پس سوال کردنم بی مورد بود!

ولی لینکشون کردم و لا اقل برای اینکه بدونم کودوم اخبار از دید بانوی اول افغانستان جالب بوده دنبالش خواهم کرد!


کسی خونه نیست؟

سلام!

متوجه شدم که خیلی خوش خیالم!

دونه به دونه به لینک هام سر زدم.

ترسناک بود.

خیلی ها نیستن

خیلی ها دیگه نمی نویسن

خیلی ها دیگه بین ما نیستن

و از همه دردناکتر این بود که من نمی دونستم

فک می کردم گذر زمان و حس کردم

ولی نه...اشتباه می کردم. 

اگر حس می کردم باید حدس می زدم که از لیست بلند بالای 50 و اندی لینک سه چهار تا بیشتر فعال نیستن تازه اونام دست به عصا و ریزه ریزه... 

مثل یه شهر متروک شده اینجا

انگار توی خیابون سرد واستادی و باد تندی میاد و پرده های پنجره های خونه های متروکه و خالی رو از شیشه های شکسته می کشه بیرون و همه جا پر کاغذ پاره و خاک و غباره....

خبری از دلنوشته های نازک و لطیف و طبع های شاعرانه و درد دل های عمیق و از ته دل نیست... حتی تو وبلاگ های تازه به روز شده!



این یعنی چی؟



بی عنوان

مدت زیادیه که ننوشتم! 

نه این که نخوام!نه. 

اما وقت و البته حوصله نداشتم!

الانم نیومدم که واقعا بنویسم! 

چون احتمالا وقت و حوصله نخواهم داشت ادامه بدم!!! 

ولی اومدم ببینم چه خبره و آیا هنوز نام کاربری و پسووردم یادمه یا نه! که خدا رو شکر انگار یادمه و هنوز آلزایمر نگرفتم!

به دوستان قدیمی هر از گاهی سر زدم ولی نه مرتب و نه به همه.

امیدوارم زندگی به کام همشون باشه و هر روز بهتر از دیروز باشن!

این دو سالی که نیومدم... هم اتفاقات زیادی افتاده ، هم نه! 

مهم ترین اتفاقش این بوده که دو سااال گذشته و هر چی می گذره بیشتر این گذر رو حس می کنم!  مخصوصا که دخترم جلو چشممه و با بزرگ شدن سریع و تکامل هر روزه اش بیشتر بهم این مساله رو یاد آوری می کنه!

شاعر واقعا دلش خوش بوده که می نشسته لب جوی و گذر عمر می دیده... اونم با اون آرامشی که تو شعر ش هست... این جوی گرامی اینقدر با سرعت میره که آدم اصلا نشستنش نمیاد! ترجیح میده راه بیفته بدو بدو دنبال آب جوی طی الارض و سیر آفاق کنه بلکه کمی سرعتش کم شه! 

به زودی زندگی دریچه های جدیدیش رو برام باز می کنه!

البته امیدوارم!

نه... فال قهوه نیست! جدی می گم. 

اتفاقات مهمی می خواد برام بیفته و سعی می کنم روشون تمرکز کنم تا از مسیر خارج نشم! 

فقط  می ترسم اینقدررررر تمرکز کنم که در یک نقطه کاملا متمرکز هی در جا بزنم..هههه

نه جدا از شوخی... تمرکز کردن رو کاری که می خوای کنی انگار باعث قدرت بیشتر آدم می شه! 

نفس عمیق بکش نفس عمیق بکش... تمرکز کن. رو به جلو

خودم و می بینم که تو موقعیت قرار گرفتم و حالمم خوبه و همه چی تحت کنترله

داغون نیستم و اصلا آشفتگی ندارم

به هیچ چیزی هم بجز کارم فکر نمی کنم

نه نگران دخترمم و نه هیچ چیز و هیچ کس دیگه

فقط و فقط در حال انجام وظیفه مثل یک روبات دقیق و سریع!



رفتم تو فاااز کار آقا تا در نیومدم از فاز کار حدافظ!