لطفا به من یه تعارف بزنین.

آخه مصبتونو شکر!

بلا انصافن به جوون خودم!

نتایج اومد!

ینی هفته پیش امده بود! اما من کلا دپرس شده بودم و هنگ کرده بودم و این مدت تو کما بودم! 

بابا .. ما یه عمری آبرو داری کردیم.. درس خوندیم! الان در آستانه ی ورود به دهه ی چهارم حیاتمون دیگه وقت روبرو شدن با بعضی از واژه ها نیس به جون خودم!

رفتم سایت سازمان سنجش... دیدم نتایجمون اومده!

اومدم شماره پرونده رو که دیگه حفظ شده بودم رو وارد کردم و یهو دیدم نوشته:



مردود


اینقدرم بججور! چشمک می زد بیا و ببین!

یکی نیس به این سازمان سنجشیا بگه بابا این یارو شاید آدم حسابی ای ، وبلاگ نویسی...چیزیه! لا اقل می نوشتین "ایشالله سال بعد"! یا "عیب نداره ، بزرگ می شی یادت می ره" یا حد اقل یه خط تیره می ذاشتن! ما که امتحان علمی رو قبول شده بودیم که! حالا اون اساتید باید یه ربعه پی به مکنونیات ذهن و دانش ما می بردن! که نبردن و ما واجد شرایط نشدیم... دیگه مردود چیه آخه؟



خلاصه اینکه این مدت همه اش تو شوک بودم!


البته ظاهرا ما که مرحله اول رو قبول شدیم ... اگه یه چن میلیونی بدیم می تونیم بریم مقطع دکترا مشغول به تحصیل بشیم. اما خودمون که پول نداریم. کسی هم حتی لا اقل یه تعارف خشک و خالی  نمی کنه که " عزیزم بیا من هزینه تحصیلتو تقبل می کنم !"... 

حالا که نوبت ما شد همه یهو حواسشون جم شده که تعارف اومد نیومد داره!می ترسن بفرما بزنن منم فوری بگم مرسی و قبول کنم لطفشونو!  



مزایای رذایل اخلاقی!

نا مهربانی گاهی بهتر است!

چشمانت را ببندی و پشت کنی به همه چیز و دندان هایت را محکم روی هم فشار بدهی . قلبت سرد باشد و سخت و از هیچ چیز به درد نیاید! اگر هم آمد... فقط عصبانی بشوی و همین! نه غم و نه عشق ... هیچ کدام را نشناسی و نزدیکشان هم نشوی!

بعد از یوسف ادامه ی پیامبری از نسل او نبود. پیامبری از نسل شمعون و یهودا (برادران یوسف) بود که روزی نامهربانانه یوسف را در چاه انداخته بودند.




نتیجه : اگر از کسی نا مهربانی دیدین... فقط به خاطر نسل بعدی شونه! فقط ...

نقش اول

برگشت اونور و نیگا کرد و پشت چششو نازک کرد و لباشو غنچه کرد و گفت :" آره سمیرا جون ... نقش لیلی رو من بازی میکنم تو فیلمه. اسم فیلمی هم همون لیلیه! خیلی باحاله که به عنوان اولین کار نقش اول رو بهم دادن ..نه؟! آخه خانومِ ... که برای انتخاب بازیگر اومده بود بهم گفت صورت شیرینی داری. خیــلـــــــــی فیزیکِ جذابی داره!! "

چشاش هی اینور اونور می گشت و رو صورت سمیرا نمی موند . مطمئن بود از حسادت داره می ترکه! روشو اونور کرد.. " حالا باید برم ازشون فیلمنامه رو بگیرم . هنوز نخوندمش! " کیفشو برداشت و خودشو جم و جور کرد و دو تا ماچ راه دور برا سمیرا فرستاد و ازش دور شد...

***

خون داشت خونشو می خورد! صورتش قرمز شده بود از بس لب پایینشو به نیش کشیده بود کم کم داشت زخمی می شدبا عجله چشاش رو خطا می چرخید و اول هر سطر دنبال کلمه ی لیلی می گشت !!سرش تقریبا داشت گیج میرفت و ضعف کرده بود و فقط تند و تند ورق میزد! یعنی هیچی؟! حتی یه خط دیالوگ؟! از اول تا آخر فیلمنامه لیلی فقط رو تخت خوابیده بود و ...همین!