اطلاعیه

سرباز وطن بودن خوب است!

من سرباز وطنم.

سلاح من قلم من است.

قلم من یک مداد سیاه سوسمار "مید این وطن" است.

مداد سوسمار "مید این وطن" تند و تند نوکش می شکند، و اصلا نمی شود درست و حسابی تراشیدش!

من سرباز وطنم.... اما سلاحم نوکش تیز نیست!

پس... زیاد امیدوار نباشید که بتوانم با این سلاح درب و داغان نجاتتان بدهم! خودتان شخصا فنون دفاع شخصی را بیاموزید که بنده قول پدافند عامل یا غیر عامل نمی دهم و هیچ مسئولیتی را در قبال هیچ نوع حمله ای  قبول نمی نمایم!


اگر چه منتظر بودن ثواب است 

بیا آقا به قرآن کار داریم

لای انگشتانت کلید می شوم    

سل می شوم 

فا می شوم

برای موسیقی خرمن گیسویت 

 

 

بوی عید می آید در این خلوت کده ... اما نمی دانم چرا یک شنبه است و جمعه نیست.

جنگ جنگ تا...

اگر از احوال ما جویا باشی من خوبم نقطه (علامت پایان)

ملالی نیست جز دوری شما علامت تعجب

فقط این روز ها نمی دانم چرا همه چیز جور دیگریست علامت سوال

انگار از همیشه تنهاتر و غمگین تری علامت تعجب

این روز ها موهایت مثل همیشه بلند نمی شود سه نقطه و ستاره های توی چشم هایت کم سو شده اند نقطه علامت پایان 

شاید فیتیله ی شمع چشمهایت تمام شده که دیگر علامتی از تو نیست و من لا بلای همه ی ترانه های غمگین دنیا دنبال رد پای تو می گردم در حالی که ٬ هیچ علامتی توی نوشته ها و نامه هایت نباشد هیچ جا نقطه نگذاری... از چیزی تعجب نکنی و چیزی برایت آنقدر مبهم نباشد که نیاز به علامت سوال داشته باشی روزی که همه چیز برایت به یک علامت ختم شود :

علامت عشق!

می دانم برایش می جنگی برای یک علامت ناچیز که حتی مثل علامت پایان یا تعجب یا سوال شکل اختصاری هم ندارد تا ته جمله های عاشقانه ات بگذاری... و تو مجبورمی شوی همه ی جمله های عاشقانه را با نقطه یا تعجب یا سوال تمام کنی! 

امروز تو بزرگی و دنبال علامتی می گردی که تا بحال کسی انگار به فکرش نرسیده  می توان علامت عشق ساخت برای آخر جمله های عاشقانه ی تو! و تو در گیر دو چیزی ... که  هر دو تا جنگ است ٬ برای یک علامت!! وحشی و کشنده!  

شاید بعد از جنگ ...پاداشی هم در کار نباشد!حتی  آن علامت اختصاری کوچک را  هم نتوانی به دست بیاوری ...پاداشی کوچک ...آنقدر که روزی... وقتی... بی رمق و خمیده شده بودی دلت بیاید با خودت بگویی ‌«لا اقل ارزشش را داشت ٬ عمری جنگیدم و این علامت اختصاری را وارد گنج نامه ی واژگانم کردم »... تا آخرش فقط بجنگی و بجنگی و ... بی هوده! 

علامت پایان 

علامت تعجب 

علامت سوال  

قبل از ما ٬ من ٬‌تو ... خیلی ها تمام عمرشان برای این علامت جنگیده اند. اما .... چیز های دیگری هم هست که می توان برایشان جنگید! شاید حتی چیز هایی بهتر! بهتر از یک علامت نا مانوس که از زمان دایناسور ها(علامت تعجب) تا امروز هنوز جایی بین علامت های اختصاری ندارد!!! 

اگر از احوال ما جویا باشی ...من خوبم 

ملالی نیست جز دوری شما 

فقط این روز ها نمی دانم چرا مو هایم بلند نمی شود 

و ناخن هایم همیشه کوتاه است 

صورتم سفید تر از همیشه است 

و وقتی لبخند می زنم دندان هایم دیده نمی شود!  

ستاره های چشم هایم کم سو شده اند ...شاید فتیله ام دارد تمام می شود!  

 ***

برم دیگه! باید فیتیله رو عوض کنم و سپس !!! فکر نان کنم که خربزه ... آب است!  

 

راستی : یادم نبود!!! خداییش دلت میاد؟

من خسیسم؟ 

انصافا هر وصله ای بهم بچسبه (دقت کن عزیزم.... هر وصله ای...) این وصله هه بهم نمی چسبه! کجا بریم کُفی شاپ!!! بخوریم؟!!  

پ.ن: الان همه تون به راه راست هدایت شدین دیگه؟ 

عشق هر چن خیلی باحاله و قلقلک می ده دل آدمو!... آآآآمآآآآآ .... فکرشو بکن! حتی یه علامت  اختصاری نداره! اصلا در شان ما نیس دنبال این چیزای جزویِ بی نشان! بریم!! 

 

ظ

یکی بود یکی نبود! 

روظی روظگاری یه مومو به شدت نیاظمند کتاب جمهوریت افلاطون بود! 

حوصله هم نداشت بشینه کتاب رو به ظبان اجانب بخونه! 

کتابخونه رفتن هم فعلا تو برنامه اش نبود ...  

و پول ظیادی هم نداشت بره کتاب رو بخره! 

بنابر این تصمیم گرفت تو وبلاگش یه اطلاعیه بنویسه و اظ دوستای گلش بخواد که اگه کسی پی.دی.اف این کتاب رو داره عنایت کنه و یه نسخه اش رو براش ای میل کنه!  

باور بفرمایید صواب داره... 

 

اگه همه ظ های دنیا ظ بودن اصلا قشنگ نبود! 

خدایا اظت ممنونم که سه چهار نوع ظ آفریدی!

فرهنگ عاشق شدن

 کلا سی نمای ملل وظیفه ی خطیر فرهنگ سازی رو به دوش دارن! و به دلایلی که معلوم نیس چیه همه اش اصرار دارن یه جور فرهنگ بخصوصی رو به خورد ملت بدن! بعضی از سینما ها مثه هالی وود و بالی وود که وظیفه ی فرهنگ سازی شون در حیطه ی ملی میهنی نیست و فرا منطقه ای و بینالمللی عمل می کنن! باور نمی کنید؟  پس به نمونه ای از فرهنگ سازی که می شه یه جورایی به چشم الگوی عاشق شدن تو جامعه بهش نیگا کردتوجه کنید! 

عشق هالیــــ.ـــوودی : یارو می خواد از یه نفر که عروسی شو به هم زده انتقام بگیره... کلی تلاش می کنه و یک روانشناسی طراح عروسی ای چیزی رو که بنده خدا ناخواسته باعث به هم خوردن ازدواجش شده بوده رو حسابی سر کار می ذاره و عاشق خودش می کنه ، ولی یهو می بینه ای دل غافل عاشق همون دختری شده که می خواسته ازش انتقام بگیره! 

 بعد ناراحت و غمگین به دختره می گه که من اومده بودم ازت انتقام بگیرم .... دختره هم عصبانی می شه و قهر می کنه و می ره با یکی دیگه طرح دوستی و رفاقت و ... تااااااااااااا ازدواج می کشه!  

بعد دقیقا... تو روز ازدواج ، همون یارویی که اون اول عرض کردم خدمتتون ، میاد وراست وا میسته جلو عروس خانوم و در حالی که ، هر دو تا شون دارن از شوق دیدار هم نفس نفس می زنن... یارو(!)بهش می گه که عاشقشه و می خواد باهاش ازدواج کنه و به هیچ چی به جز اون نمی تونه فکر کنه و...!...بعد ، مردی که قرار بود با دختره ازدواج کنه از بلند گویی که آقای کارگردان کار گذاشته بوده تو اتاق و حواس عروس دوماد بهش نبوده همه ی اینا رو می شنوه  خیلی منطقی قبول می کنه که عروسی رو به هم بزنن تا دختره به جای عشق واقعی به عشق رمانتیک خودش برسه  و با یه نقشه خنده دار یه جماعتی رو دست از پا دراز تر تو روز عروسی میفرستن خونه!  

اند ثی(!!)  لیود هپی لی اور افتر می شه!  

عشق بالــــ.ـــی وودی:دختره و پسره عاشق هم می شن! با هم عروسی می کنن! تو روز عروسی یکی از مهمونا با عروس خانوم شوخیای عجیب غریب می کنه و دشمنِ هم می شن! بعد از اون! یه سال بعد آقا دوماد وقتی می خواسته عروس خانومو از تصادف با قطار سریع السیر شهر نجات بده ، بلا ملا سرش میاد و جان به جان آفرین تسلیم می کنه! مادر عروس خانوم داغون و غش کرده از ناراحتی و سکوت و غمگینی دخترش در فراق یار، می شینه از یکی از خدایان فراوان که جلوش یه عالمه عود و گل زرد و سفید ریختن تقاضای شوهر برا دخترش می کنه! در همین بین ، همون پسری که شوخیای بد بد روز عروسی کرده بوده و از قضای روزگار و به لطف همون خدای مذکور همسایه طبقه بالای اینا شده بوده و اتفاقا بفهمی نفهمی دست و پا چلفتی هم هست ... به دلایلی تو مایه های کشک کف خونه اش می شکنه و شترق میفته روی شمعا و عودای خداوندگار و عروس غمگین که بعد از مرگ شوهرش نخندیده بوده برا اولین بار می خنده و یه کم حرکات موزون انجام می دن با این پسره (به صورت نوستالژیک) و همونجا فی المجلس کار و تموم می کنن! 

عشق ایـــ.رانی : دختره  و پسره عاشق هم می شن ... بابا ماماناشون بهشون می گن عشق کشکه بچه! آب و دون نمی شه برا آدم! اون نمی تونه برات زندگی امن و آروم و راحتی تامین کنه! ولی پسره و دختره قبول نمی کنن و به زور با هم ازدواج می کنن ... بعد خیلی زود یا پسره معتاد می شه! یا در راه فرار و رفتن به خارج از کشور هر دوشون مورد اصابت گلوله های داغ و سربی مرزبانان قرار می گیرن یا دختره بچه دار می شه و پسره بچه ی بیچاره ی از همه جا بی خبر رو نمی خواد و همه چی به طرز افتضاحی به گند کشیده می شه و گره کوری زده می شه بیا ببین .... و آخر فیلمم چون به شعور بیننده احترام می ذارن ... اجازه می دن خودت حدس بزنی!  

و 

 راست بودن حرف پدر مادر ثابت می شه! 

و بدین ترتیب فرهنگ های عشق ورزی شکل می گیرن! 

بازم می گی نه؟ 

نیگا کن... 

چن نفر مرد میشناسی که هنوز به حرف بابا مامانشون شک دارن و دنبال عشق رومانتیک می گردن  اونم کجا؟ تو کوچه... اونم چه مردایی!!! ریش و پشم و اقلکن 50 سال سن! چن نفر زن می شناسی که آرزوی عشق رومانتیک زندگیشونو غمگین و کسالت بار کرده؟ چن نفر مادر می شناسی که به سقف خونه چشم می دوزن تا خدا یه شوور خووووب از اونجا بندازه پایین برا گل دختراشون؟ چن نفر؟... 

اصلا ولش کن به جای شمردن بریم راه حل پیدا کنیم! 

راه حل: این فیلما بد آموزی دارن و باید کلا سی نمای فرهنگ ساز در زمینه ی عشق رو از بیخ و بن قیچی کرد و نابود نمود!!! اتتظار بیشتری هم ازم نداشته باشین برا حل مشکل ... من کلا خیلی خوب از بزرگترا پیدا کردن راه حل رو یاد می گیرم ... اصلا هم حوصله و حال گشتن دنبال یه راه حل بهتر رو ندارم! با این حقوقایی که می گیریم بهتر از این راه ها نصیبتون نمی شه! بی خودی اینجوری اینجوری مظلوم معصوم نیگام نکنین!

کاش الکترونیک بودیم!

به نظرت ما کی دولتمون الکترونیک می شه؟ 

کی می شه که کاری به جز پرداخت پول به خزانه ی ملی رو بتونیم با این , "این تر نت" زبون بسته انجام بدیم؟ 

یعنی به عمر ما قد می ده؟ 

مثلا ...باید از یونی یه معرفی نامه بگیری ببری بدی اداره فلان ...

هر دو تا اداره هم خدا رو شکر سایت دارن و اینتر نت! 

اونوقت من ضعیفه ی لطیفه ... باید چارقدم و بذارم سرم و شلیته و شلوار تن کنم و تو این گرما به جای اینکه برم حموم و سرخاب سفیداب بمالم ... پاشم برم معرفی نامه بگیرم و به صورت دستی مهر و امضاش کنم و ببرم و بدم فلان کسک ... تا تازه اون بهم بگه معرفی نامه هایی که ما قبول می کنیم فرمتشون این نیست و اونه و باید فلان چیز و فلان چیزم توش می نوشتی! 

آخه پدر صلواتی! تو که فرمت داره معرفی نامه هات ... یه دونه استعلام بگیر از یونی ما که آیا خانم فلانی همینیه که ادعا می کنه یا نه!  

چی می شه یه روز اینجوری بشه؟