آآآآآی.............Q!

یک ساعت توضیح می دم  تمرین امروز برای آماده شدن شما برای رنگ گذاشتن روی پلان هاست و یاد گرفتن تحلیل و هزار چیز دیگر و ... که اینجا جایش نیست! 

به عنوان نمونه ی کار پلان یک خانه ی خیلی ساحلی کنار دریا و بالای صخره ها را نشانشان می دهم و می گویم خوب این نقشه ی یک خانه ی ساحلی و مسیرش تا کنار دریاست ..خیلی زیباست و مثلا راه ها را اینطور بکشید با ماژیک رنگ کنید و تکنیک ها را یادشان می دهم! ۴ ساعت است سر کلاسم! 

یکی از دانشجو ها  نیم ساعت بعد از تمام شدن کلاس (که بنده هنوز با تمام قدرت و قوا دارم کار ها ی بچه ها را اصلاح می کنم و برایشان از تکنیک های ارائه ی معماری حرف می زنم و در حالیکه انگشت هایم درد گرفته از بس یک ریز کار کرده ام  ) می گوید: استاد ما بالاخره نفهمیدیم این آبیه آسمان است یا دریا!!!! 

نمی دانم وقتی خداوند آی کیو توزیع می فرمودند میان خلایق این آقا کجا بود و در صف کدام نعمت وقت می گذراند؟! 

نظرات 8 + ارسال نظر
میتیل پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ http://http://dialogical.blogfa.com/

قسمت غیر قابل هضمش اینجاست که پس فردا همین شاگرد جان یا سر از دفتر ریاست جمهوری درمیاره یا سر از مجلس!!!
.

اتفاقا با شناختی که بعد از زنگ زدن چند تا از اعضای خانواده اش ازش پیدا کردم فکر کنم که واقعا سر در میاره!!!

مرتضی پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ

استاد ببخشید اون آبیه بالاخره آسمون شد یا دریا؟

نه دیگه ...شما نه!

لاکو جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ http://laku.persianblog.ir

wow!!!!!!!!!!
نه دیگه یعنی تا این حد؟
خدا صبرتون بده

خدایا عنایت بفرما به فرمایش لاکو جان که شدیدا بهش نیازمندم!

تو جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:51 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

حالا بیچاره دانشجو خواسته یه جوری سر صحبت رو باز کنه...
باید درکش می کردی :))

آقا ما کلا آغوشمون به روی دانشجوها بازه ...نیازی به ترکوندن آیکیو نبود والا ...

کورش تمدن جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

آسمان آبی کجا بود بابا با اینهمه دود
پس همون آبی دریاست

باید همینو می گفتم!
نمی دونم چه طور به فکرم نرسید!

این جلسه نقل قول می کنم!

کیامهر شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ق.ظ http://javgiriat.persianblog.ir/

احتمالا تو صف پنیر بوده این بنده خدا

شاید.......!
اگر خدا پنیر رو با گردو توزیع می کرد تو اون جهان لاهوت الان شاید اوضاع این بنده خدا هم این نبود!

یک زن ذلیل شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ق.ظ http://1zanzalil.persianblog.ir

از کامنت شما بسیار خندیدیم استاد!

بنده به وظیفه ی بحرانی خودم عمل کردم داداش!

امیدوارم که روزی با همت دوستان شما این بحران ها کلا برطرف بشه! البته ما هم از همکاری دریغ نمیکنیم!
این هم برای کسانی که نمی دونن چی بوده داستان!
http://1zanzalil.persianblog.ir/post/126/

میتیل چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ب.ظ http://http://dialogical.blogfa.com/

من باش که که فک میکردم مومو فقط دخترای خیابون پردیسو دوس داره!!
.....
نمیدونم چرا اینجا همه همو دوست داریم و درک میکنیم
چرا نمینونیم خارج ازینجا اینجور باشیم
کی میدونه مومو جان؟؟
شاید اون دختر تو مترو..یا تو کتاب فرو شی که اون قدر سرد نگات میکرد یا سرد بهش نگاه میکردی
من بودم!!
.......
من هیچ چیز اینجا رو باور ندارم..اگه بنا بر اینه که محبتی و دوست داشتنی باشه ترجیح میدم بیرون از اینجا باشه..جایی که همه منو میشناسن ..اینجا چه فایده؟؟

نمی دونم! خیابون پردیس کجاس؟ شاید هم دوست داشته باشم.
خارج از اینجا هم دوست دارم!
کلا دوست داشتن چیز خوبیه ...و سرد نگاه کردن دلیل دوست نداشتن نیست...فقط به خاطر اینه که مشغله ها زیاده.
و البته اینجا هم مجازیه دوست داشتن هاشم یه جورایی مجازیه ...نمی شه که از یک چیز مجازی انتظار چیزای واقعی داشت... البته تا حدودی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد