تو آن چیزی که من می بینم نیستی!

وارد اتوبوس که می شود ابرو هایش را در هم می کشد و شکل دماغش و صورتش جوری می شود که یعنی شما همه بو می دهید!

تازه علاوه بر همه ی این ها غر هم می زند...یک زن نسبتا میانسال است با لباس های سر تا پا سیاه...بدون هیچ آرایشی ...ساده ی ساده!

"به این هم می گن اتوبوس؟ ... چرا اینجوریه؟... ماشینای "فلان" جا نبودن وگرنه هیچ وقت سوار اینا نمی شدم! بلیطمو پس نمی گیره برم با این سمند زردا برم !!

اه اه ...چقدر بو می ده اینجا! صندلیش چرا اینجوریه ؟ چرا زرده صندلیاش...().."

در دلم می گویم عجب مسافری نکند بیاید و پلاسش را بغل دست من پهن کند و به خودم لعنت می فرستم که تنها هستم و یک بلیط بیشتر ندارم!

قدم قدم در راهروی اتوبوس جلو می آید تا می رسد بالای سرم... نگاهش می کنم به نظرم مثل یک غول بزرگ می آید که الان  قرار است من را درسته قورت بدهد... طبق معمول حس می کنم که نیشم دارد باز می شود و به زودی قرار است به این خانوم غوله لبخند تحویل بدهم!! یک چشم غره ای به من می رود و کنارم روی صندلی پهن می شود و همین جوری زیر لبی دارد غر غر هم می کند ...وقتی عملیات جایگزینی خانم غوله تمام می شود من هم نفس حبس شده ام را بیرون می دهم و با خودم می گویم این هم قسمت من در این سفر!!

می ترسم برگردم و نگاهش کنم ... اینقدر زیر چشمی سعی می کنم صورتش را ببینم که چشم هایم درد می گیرند ! 

خانوم غوله همین جوری که دارد برای همه ی اتوبوس بلند بلند  غر می زند اشاره ای می کند به اینکه ناهار نخورده و من هم مثل آدم های نفهم یک هو می پرم وسط غرش " آخی... الهی !! چرا....... فشارتان پایین آمده حتما!!!" خانوم غوله یک جوری نگاهم می کند که یعنی به تو چه!

و از کیفم یک بیسکوییت در می آورم ، بازش می کنم و می گویم بفرمایید... "نه نمی خورم"

حس می کنم الان است که من را بزند...

موبالش را در می آورد و به 3-4 تا مرد یا پسر نمی دانم زنگ می زند...مهران ،داوود، محمد...به همه یک سری دستور بی ربط می دهد !

با خودم فکر می کنم عجب مادر فولاد زره ای است این یارو!


وقتی یک کمی آرام می گیرد نارنگی از جیبم در می آورم و به زور به خوردش می دهم!!! و به این ترتیب نارنگی گیرش می کنم و یواش یواش سفره ی دلش باز می شود...

برایم از مادرش می گوید که مریض است و در شهر دیگری زندگی می کند و وسواس دارد و او مجبور است هر هفته برای حمام کرن مادرش 300 کیلومتر راه برود و بر گردد از همسرش که عمرش را به شما داده از برادرش که چند روز پیش به یک پیاده زده و فردا دادگاه دارد و او برای ضمانت کردنش در حالیکه همین امروز از سفرحمام مادر بر گشته مجبور است دوباره سفر کند و ار دو تا پسرش برایم می گوید و اینکه نگرانشان است و....

خیلی حرف های دیگر....

دیگر برایم خانوم غوله نیست..به نظرم زن مهربانی می آید...خستگی آدم را پرخاشگر و عیب جو می کند... و او هم مستثنا نیست ، مثل من ...حس می کنم که زن در دلش درد دارد که به همین راحتی و با دو تا لبخندو یک نارنگی سفره ی دلش را باز کرده و من را سهیم در غم هایش دانسته....

به همه ی حرف هایش گوش می کنم و سعی می کنم آن چیزی را که او هست در پشت صورتی که کم کم دارد پیشانی و دور لب هایش چین می خورد ببینم...

فکر می کنم که خیلی ها آن چیزی که ما می بینیم نیستند... اینقدر که بار غم و شکستن های ندیدنی روی دوششان است!

امیدوارم همسفری که نمی شناسمش شب یلدا خانه باشد و درد کمتری در دلش باشد...

امیدوارم


نظرات 42 + ارسال نظر
کیامهر دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ

رسیدن به خیر
واقعا نمیشه از ظاهر ادمها به باطن و حقیقت وجودشون پی برد
یه زن به ظاهر بد اخلاق و بد عنق
تو وجودش یه ادم مهربون قرار داشت
که اگر سر صحبت رو باز نمی کردید هیچ وقت متوجهش نمی شدید

آره...
این روز ها خیلی ها اینجورین !
ظاهر هاشون شبیه درونشون نیست...
کاشکی این مردم دانه های دلشان پیدا بود.

آناهیتا دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام
واقعا همین طوره
از این جور آدما خیلی خوشم نمیاد
چون باید خیلی کنجکاو بشم تا بفهمم خوبن یا بد
برعکسش خیلی وحشتناکه
به هر حال باید دقت کرد و قضاوت نکرد

شاید هم لازم نباشه بفهمیم...
فقط باید دوست داشت آدم ها رو!

ایران دخت دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ب.ظ http://iran2kht.persianblog.ir

سلام مومو.. خسته نباشی.. راستی شما استاد نقاشی هستی؟؟

نقاشی که نه!
درک و بیان محیط یکی از درسامه برای بچه های معماری...
شایدم بشه گفت نقاشی!

کورش تمدن دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:22 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
جالب بود
باید خیلی مراقب بود که گول ظاهر آدما رو نخوریم
برعکس این جریان هم صادقه
اگه کسی شاد و خندون هم بود نمیشه گفت غمی نداره
من خودم معمولا ظاهرم چیزی رو نشون نمیده
البته اصلا خوب نیست

شاید هم خوبه...
من که به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت نمی تنوم عزیز ترین های خودم رو هم بشناسم!

سپیده دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://javedanegi.blogsky.com

حقیقتا آدما وجودشون غرق در غرغرانه های روزانه س

من و تو استثنا نیستیم!

فقط ظاهرمونو حفظ می کنیم!

راستی شما کجایی!!!؟ اینجا چرا همه اتوبوسا پولی شدن!؟ دلم اتوبوس بلیطی میخواد خــــــــب

آره... ما هم اگر این بلاگستان نباشد مثل همان خانم شاید بشویم!

راستی من همه جا هستم و هیچ جا نیستم!!!
در سطح تهران و دو استان مجاورش پراکنده ام!
هر روز یک جا!!
اگر جایی مرا ثابت دیدید خبرم کنید! دلک برای خودم در خانه تنگ شده است!

سرو دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:57 ب.ظ http://yeksarv.persianblog.ir

خداوندا!!!!!!!!!
راضی به غمگین شدنتان نبودیم سرو عزیز!

کرگدن دل نازک دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

ظاهر فقط یه لایه س!
اصل درونه و بیشتر وقتا دست نیافتنی!

آره...
یکی در کارتون شرک می گفت آدم ها مثل پیاز لایه لایه هستن!

حمید دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:49 ب.ظ http://hamidahmadi.blogsky.com

سلام ممنون که به من سرزدین..خیلی ساده و روان مینویسین..از آشنایی با شما خوشحالم

من هم خوشحالم...
مرسی

بابالنگدراز پنج فوتی دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:05 ب.ظ http://daddylengderaz.persianblog.ir/

هیچوقت نباید آدما رو قضاوت کرد. تا قضاوت نشیم.
آدما کوه دردند. خیلیهاشون. اما گاهی اونقدر دردها زیاده که سکوت میکنند. سکوتی به عظمت تاریخ. و یا پرخاشگر میشن. پرخاشگری از نشانه های یه درد عظیمه. البته پرخاشگری در کسانی که این عادت رو ندارند...
ای کاش خدا رحمی به دلامون کنه و دردا رو بشوره و ببره

ان شاالله...
خدایا! رحمی!

آشغال دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:50 ب.ظ http://www.ashghaldooni.persianblog.ir

خیلی با نوشته هات حال کردم

از لطف و مهربانی شماست...

یک زن زیبا دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://yekzaneziba.blogfa.com

چه خوب و با نرمش تونستی ماسکشو در بیاری، افرین

فقط دوست داشتم مهربان باشد... مثل شما!

پسری بیکار دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:57 ب.ظ http://pesar-bikar.blogsky.com

زندگی سخته مردمم سختی میکشن زندگیه دیگه

آره! زندگیه دیگه!

azad دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ http://www.restless.mihanblog.com

سلام استاد

از این ماجرا ها برای من هم اتفاق میفته.هفته ای سه بار.
چون به خاطر دانشگاه 100 کیلو متری جا به جا میشم و داستان زندگی خیلی ها رو نا خواسته شنیدم.من هم متاسفانه همیشه از ظاهر آدما قضاوت میکنم ولی بعد متوجه میشم که اشتباه کردم.
امروز هم کلی در مورد یارانه ها درد و دل شنیدم!

یارانه که درد نیست...
به هر حال یک روزی باید این راه رو می رفتیم!
جهانی شدن تجارت و زندگی مجبور می کنه کشورمون رو که یک سری چیز ها رو اصلاح کنه!
فقط امیدوارم این اصلاحات فقط تو قیمت کالاها نباشه و خدمات هم همونجوری اصلاح بشن.
درد یک جایی عمیق تر از این چیز هاست...شرمندگی نان آور خانواده ...مادر خانواده و فرزندان هر کدوم به دلیلی ...
اقتصاد بخش کوچیکی از این شرمندگی هاست ..شاید مادر خیلی چیز ها باشه اما همه چیز نیست.

دختری که حرفهایش را نمبخورد (پری) دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ب.ظ http://rainygirl89.blogfa.com

man khodam hame vaghti mibinamn fek mikonan cheghad sheytoonam va sar khosh dar sooorati ke asan intooor nist

خیلی از ما نقاب زدیم به صورت هامون.

فلاح دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ب.ظ http://www.fallahsh.blogsky.com

ممکنه تبادل لنیک کنیم؟

با کمال میل...

azad دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:20 ب.ظ http://www.restless.mihanblog.com

من عمران میخونم.ولی عاشق معمارییم.سال بعد کنکور ارشد عمران میدم.(البته به احتمال زیاد نه در ایران)
ولی یه روزی مدرک معماری هم میگیرم.اگه خدا کمکم کنه.
چون عمران و معماری مکمل هم هستند .و بدون همکاری این دو رشته سازه ها به نظرم ناقص هستند.(مثل همه ساختمانهایی که الآن کپی هم ساخته میشن و از زیبایی خبری نیست)

آره این دو تا مکمل همن!
ولی لازم نیست یک نفر همه چیز بلد باشه.
الان دوران تخصصه!
بهتره با یک گروه کار آمد و درست حسابی کار کنی...

azad دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ب.ظ http://www.restless.mihanblog.com

قبول دارم.ولی با این عشق بی حد و حصرم نسبت به معماری چه کنم!!!!؟؟؟؟

مهندس عمران با ذوقی باش...
بیشتر معمار های نامی دنیا تحصیلات آکادمیک ندارن!

azad دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ب.ظ http://www.restless.mihanblog.com

خیلی ممنون.اگر در ایران بمونم حتما به پیشنهاد شما فکر میکنم استاد.

خواهش می کنم!

wrong دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ب.ظ http://wrong.blogsky.com

بیا در دانشگاه ما هم تدریس کن یه نمره ای ازت بگیریم
خوب ما رو لینک کردی با نام یک عقده ای !
داستانت بدک نبود !

ببخشید...آخه اسم وبلاگ این بود داستان نویس نیستم!
ممنونم که به نظرت بد نبود!
می تونم یعنی به نوشتن ادامه بدم؟

بوف دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ http://boof.blogsky.com

سلام
حال شما فکر کن به صورتهایی که همیشه تا بناگوش به تو میخندند و در خفا نقشه های هزار پیچ برایت میچینند.

اینجور نگاه نمی خوام کنم!

مارال دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ب.ظ http://mang.blogsky.com

مرسی از تعریفی که هم از اسمم و هم از کارم کردید
میخواستم بپرسم وبلاگ ما رو از کجا پیدا کردید؟

تو صفحه ی وبلاگ هایی که به روز کردن

wrong دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ

قطعا داستان های زیادی در زندگی ما آدم ها اتفاق می افته عزیزم ، می خوای اصلاح کنم بگم حقیقت خوبی را اذعان فرمودید ، و این گونه آدم ها بیشمارند در زندگانی ما که سیرتی پاک در زیر صورت کریه و نچسب دارند ، آدم های هولناکی که مواجهه با حقیقت درونیشان حقیقت را بر ما هویدا می کند
همین اسم هم واسه وبلاگم خوبه ، خیلیا دوس دارن یه آدم عقده ای رو از نزدیک ببینن ، ولی نمیدونن که خودشون منبعی از عقده های جور واجورن
البته باید بگم متاسفانه من نمی تونم شما رو لینک کنم چون محتوای وبلاگ شما سنخیتی ( صنخیطی ! ) با هرزنوشت های من نداره ( از دو دنیان )

عیبی نداره...
اهل تجارت نیستم که بخوام چیزی تبادل کنم...دوست دارم نوشته های دوستای ندیده و نشناخته ام رو بخونم!

فتح باغ دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

من هم امیدوارم موموجان

مرسی...

جزیره دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
مرسییییییییییییییییییییییییی عزیزم

قااااااااااااااااااااااااااااااابل نداشت غزیییییییییییییییییییییییییزم!
چقدر اینجوری نوشتن سخته! :دی

دختری که حرفهایش را نمبخورد (پری) دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ http://rainygirl89.blogfa.com

انقدر دوستت دارم که دوست دارم روزی صد بار بیا اینجا
باور کن

خجالت کشیدم!
منم دوستت دارم!

فتح باغ دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

چقدر اسمت را دوست داشتم
مومو!

مرسی..

فتح باغ دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

مرسی مومو جان
من هم خوشحال خواهم شد

آغازی دیگر دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ب.ظ http://start2.blogsky.com

چه خوب تونستی ارتباط برقرار کنی

کلا از این کار لذت می برم!
خیلی از گوش دادن به حر فهای دیگران کیف می کنم...

کیامهر دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ب.ظ http://javgiriat.blogsky.com/

کاشکی این مردم دانه های دلشان پیدا بود

کاش... آرزوست دیگر! می توان داشتش و قلب هم خوشبختانه کنتور ندارد تا قبض آرزو صادر کند و یکی بیاید آرزو ها را هدفمند کند تا زیاده خواهی نکنیم!

الهه دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ب.ظ http://elahe20.blogsky.com

خیلی قشنگ بود ممنون

من ممنونم!

آناهیتا دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

با اجازه لینکتون کردم
خوشحالم باهاتون آشنا شدم

منم خوشحالم!
اجازه ی مام دست شماست!

محبوبه سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ق.ظ http://sayeban.blogfa.com

دارم به این فکر میکنم که تو چه قدرتی داری در ارتباط برقرار کردن با دیگران. امروز مشاورم می گفت باید یه چیزی تو این مایه ها باشم ، البته پیشنهاد کرد برای شروع کار سراغ خانم غول ها نرم و از کسایی که تحویلم میگیرن شروع کنم ! الان که بیشتر تر فکر میکنم میبینم من براش حکم همون خانم غوله رو داشتم که سعی میکرد با ادما اشتی ام بده!!!

شما حتما این قدرت رو داری وگر نه وبلاگ نداشتی...
فک کنم باید با خودت آشتی کنی...

هانیه سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ق.ظ http://gamaj.blogsky.com

بابا شما خیلی مهربونی. من که اصلا حوصله این آدما رو ندارم!

شما لطف دارین... اما من حوصله ی شما رو دارم!

زویا سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ق.ظ http://zoya31.blogfa.com

مردم فقط کمی همدلی میخوان . همین . در درون هر کدوم از ما یه نفر دیگه که خیلی مظلوم واقع شده نهفته است

کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود

تقریبا همه ی ما اینجوری هستیم...

کرگدن دل نازک سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ق.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

تو بهتری عجیجم!
راستی همین الان صداتو شنیدم. خیلی گرمه صدات. دوس ت می دارم. بووووس

دوس ت می دارم و نیز هم من!!!!

لاکو سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ق.ظ http://laku.persianblog.ir

سلام موموی عزیزم
راست میگی واقعا نمیشه به این راحتی در مورد آدمها قضاوت کرد و چقدر سخته این قضاوت نکردن!
امیدوارم شب یلدای خوبی داشته باشی
و عمری دراز و توام با عزت و تندرستی
راستی
خیلی مخلصیم با مرام که مارو یادت هست

چرا یادمون نباشه؟
از هر جایی نمی شه دوست خوب پیدا کرد!
یلدای شما هم مبارک...از امشب هر شب دو دقیقه به طلوع خورشید نزدیک تر می شیم!

سپیده سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ http://javedanegi.blogsky.com

دوست میداریمتون دوست جون

ما هم همون حول و حوالی سیر می کنیم!
ولی پس چرا همه اتوبوسا پول میگیرن از من!؟ هیـــــــی

لینکوندمت تا زود زود بیام

مرسی...
می خوان بهت تخفیف بدن حتما!
از ما که به زور بلیط می گیرن!
اونایی که پول می گیرن هم می گن اول بلیط بگیر بعد بیا پول بده!

م . ح . م . د سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ http://khatereha1.blogsky.com/

سلام بر مجری رادیویی بلاگستان !

شرمنده ام! شدیدا!
هول هولکی ضبط کردم داشتم می رفتم سفر تازه صدام هم می لرزه!
مجری به این ناشی ای نوبره دیگه!

رها پویا سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ق.ظ http://gahemehrbani.persianblog.ir/

چه خوب کاری کردی مو مو ! من هم هر ترفندی رو سعی میکنم به کار ببندم تا کسی درد دلی داره بهم بگه
این ترفند نارنگی هم خوب بود ها

آره ...نتیجه گرفتم که همیشه تو جیبم باید نارنگی داشته باشم!

عبدالکوروش سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ق.ظ http://www.potk.blogfa.com

ما آدم بزرگ ها چه دیوارهای بتنی سختی بین خودمون کشیدیم.
این خانم دیوارش از هر جنسی که بوده ضربات محبت (!) شما فروریختتش و تونستی ببینی پشت دیوار یک زن غصه دار کز کرده.
به امید فرو ریختن تمامی دیوارها !!! (آرزوی زلزله کردم انگار؟!)

یه چیزی تو همون مایه ها بود!

عبدالکوروش سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ http://www.potk.blogfa.com

صدای تو رو را دوست دارم.
جهان در صدای تو آبی ست.

صدای همه ی ما با هم رنگین کمان خوبی می شه! تو این بی بارونی...

نیم وجبی چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ

آخی دلم کلی سوخت واسه خانومه

منم همین حسو داشتم...
همش می گفتم ایشالله درست می شه...درست می شه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد