یه سری اگر خیلی خیلی جدی!

یه بازی دیگه!

باور می کنید؟ چقدر من بازیگوش بودم و خودم نمی دونستم!

1. اگر کسی که قراره باهاش ازدواج کنید یهو یه مشکل نا جور براش پیش بیاد مثلا فلج شه،کور شه ، سرطان بگیره و...... بازم حاضرین پاش بمونید یا ولش می کنین ؟

تا به چی بگین پاش موندن و تا به چی بگین مشکل ناجور!

اگر قرار باشه این حس بهش دست بده که دلم براش می سوزه نه باش نمی مونم! باید "عشق" همراه هر چیزی باشه و "عشق" فقط از خود گذشتگی و سوختن نیست! رضایتی جاودانه است که روح رو به لرزه در میاره ...اگر فکر کنم که قراره روزی سرش منت بذارم که بخاطرت از خودم گذشتم...بازم باش نمی مونم! زندگی عاشقانه ربطی به سلامت جسمی نداره....مادامیکه  قلب کسی بیمار نباشه هیچ مشکلی ناجور نیست!


2.      اگه شما یه مغازه دار باشین و یه آدم کور بیاد ازتون 5 هزار تومن خرید کنه و به جای 5 تومنی اشتباها به شما تراول 50 هزار تومنی بده و خودش نفهمه اشتباهش رو بهش می گین ؟ یا 50 هزار تومنی رو برمی دارین ؟

فکر نمی کنم کسی با دزدی های اینجوری به جایی برسه! اگر روزی قرار باشه دزدی کنم یه دزدی اساسی می کنم!!!!


3.      اگه یه روز بفهمین فقط دو هقته دیگه زنده اید چی کار می کنید ؟!

می رم پاریس! همه چی رو ول می کنم و می رم...


4.      حاضرید کلیه تون رو به کسی که به هیچ عنوان نمی شناسین ولی در حال مرگه اهدا کنید تا زنده بمونه ؟؟(توجه داشته باشید که کلیه تونه ! خودکار نیستا !)

بعله! اگر کسی نیاز بهم داشته باشه حتما!

با وجود مخالفت خیلی از نزدیکانم همین الانم اعضای بدنم رو اهدا کردم، فکر کنم اگر روزی از مرگ مغزی مردم زیر سنگ قبرم چیزی نباشه!!! همه ی قطعاتم اهدا شده است! و البته قلبم...که مال خودم نیست و حقی در موردش ندارم که تصمیمی در باره اش بگیرم...و اینقدر پاره پاره که...اگر چیز وصله خورده به درد کسی می خوره اونم اهدا می کنیم!


5.      اگه جنگ بشه (صرف نظر از جنسیتتون و فقط به خاطر دفاع از کشورتون) حاضرید برید جبهه ؟

به خاطر وطنم؟

هر کاری میکنم...هر کاری...دلم می خواد خار های بیایون هاشو ببوسم...هر روز!


6.      اگر شما یک نخبه علمی باشین و یک کشور خارجی به شما پیشنهاد پناهندگی با مزایا و حقوق عالی بده تا اونجا زندگی کنید و برای اونها کار کنید (همون فرار مغز های خودمون!) این کار رو می کنید ؟

ما یه نخبه ی علمی هستیم که نرفتیم!!!

فکرم نکنم که برم... این خاک بهم نیاز داره..منم به خاکم به غبارش و به بوی زندگی کردن ، اینجا ، معتادم!


7.      اگه در حین رانندگی با یک نفر تصادف کنید و کسی نبینه آیا فرد مجروح رو می رسونید بیمارستان یا فلنگ رو می بندین و الفرار ؟

رانندگی نمی کنم! راستش رو بخواین...به ندرت!  اما اگر پیش اومد همچین چیزی می رسونمش بیمارستان و کلیه ام رو هم بهش اهدا می کنم!!!!


8.      اگر جلو روی شما یک پیر مرد زمین بخوره و شما هم خیلی عجله داشته باشین آیا وا می ستید به اون مرد کمک می کنید حتی اگر دیرتان شود یا بی تفاوت از کنارش رد می شین ؟

نه ! کمک نمی کنم! اونه که به من کمک می کنه .. اگه همچین اتفاقی بیفته به شکرانه نعمت جوانی و برای این حس که وجودم به درد کسی می خوره از وجود اون پیرمرد استفاده می کنم و از حس لذت کمک کردن به کسی و از نیرویی که هنوز تو وجودم دارم لذت می برم و نئشه می شم!!

چه کاری مهم تر از لذت بردن از زندگی و از خودت می تونه باشه؟


9.      آیا حاضرید به صورت داوطلبانه و کاملا مجانی مدتی برای یک سازمان خیریه فعالیت کنین ؟!

حتی حاضرم همچین سازمانی رو آخر هفته ها رایگان برم جارو کنم!!! 


10.  اگر در شرایطی باشین که قرار باشه بین زنده موندن خودتون و یکی که خیلی دوسش دارین مثلا پدر یا مادرتون یکی رو انتخاب کنین کدوم رو انتخاب می کنین ؟؟!!

هیچ کدوم! خوش حالم که حق این انتخاب دستم نیست ... پدر یا مادر یا عزیزم اگر با مردن من زنده بمونه تا پایان عمرش زجر می کشه که به خاطر این انتخاب من...زنده است. و هرگز هم دلم نمی خواد کسی من رو به خودش ترجیح بده...


ببخشید دو تا بازی پشت سر هم شد دیگه! دعوت اهورا رو نمی شد رد کرد!  بعله! بازی کنید ...حتی شما دوست عزیز!


نظرات 28 + ارسال نظر
آناهیتا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام استاد مومو
من از به روز شده های اسکای مزاحمتون شدم
هنوز جوهر این پست خشک نشده
تازه باشه می چسبه
چه موقعیت های وحشتناکی
خیلی سخته

خیلی خیلی کار خوبی کردی...
سخت بود!
بعد از اینکه نوشتمش آسون شد!
شما هم بنویسید...

امیر دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ب.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

آدم تو موقعیت های سخت تصمیمات سخت می گیره
خدا کنه بتونیم پای تصمیمات سختمون بمونیم...
خیلی خوشحالم از آشنا شدن باهات
واقعا افتخار می کنم به داشتن دوستی مثل شما
البته اگر قابل دوستی باشیم
گذشتت منو کشته

ای بابا
ما هم به آشنایی با شما افتخار می کنیم!
چوبکاری نفرمایید..

رها بانو دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ب.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام بر استاد مومو جون خودم !

سوالات دلخراشی بودنا ! من که فکر نمی کنم بتونم خودمو توی این موقعیتها قرار بدم و حسمو بنویسم ...

بعضی هاش دلخراش بودن!
پوست دلمون کلفت شده از بس خراشیده شده!

کرگدن دل نازک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

این شماره ی ۹ و ۷ رسما منو شهید کرد!

یعنی پاکشون کنم؟

میکائیل دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ http://sizdahname.wordpress.com

خب همشونو که خوب اومدی ...
اما همیشه بدونید بدتر از بدی هم هست ...
یعنی ممکنه تصور سختی مال اونچی باشه که هر روز میبنیم ...
و یه اتفاقی بیفته که سابقه نداشته تو زندگیمون ...
مهمترین چیزی که در همه این لحظه ها .. چه اتفاق واسه خود ادم بیفته و یا دیگران ... صبور بودنه ...
که سخترین قسمتش همینه و خیلی ها از پسش بر نمیان ....
خلاصه اینکه تا در موقعیتی نباشی نمیدونی چحوری باید دربارش تصمیم بگیری
عذر تقصیر !!!!!

راس می گین واقعا
همیشه بدتر از بدی هم هست
و صبر سخت ترین کاریه که انسان توانایی شو داره
ما که انسان نیستیم! صبر هم نمی کنیم!!

یادداشت های سیاه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ http://www.blacknotes.net

خیلی زیاد بود حوصلم نیومد بخونم ولی بهت سر زدم

دست گلت درد نکنه!
منم هی میام بهت سر می زنم!
کلا آپ نمی کنی دیگه؟

یک زن زیبا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://yekzaneziba.blogfa.com

سلام
دومیه رو بد جوری هستم !!

آره دقیقا!
خیلی جور خوبی منم هستم!
کجا رو بزنیم؟

م . ح . م . د سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ http://baghema.blogsky.com/

عجب سوالهای خوف و خفنی !

از سوالای امتحانت سخت تر بود یعنی؟

جزیره سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ق.ظ

سلام
سوالاش یه جوریه که ادم اصلا ترجیح میده بهشون فکر نکنه.
والا جوابهای شما باعث شد ما حس خبیث بودن و پلید بودن بهمون دست بده
اخه نه حاضرم برم جبهه( از کارهای تشنج زا بیزااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم) نه اینکه کلیه مو به کسی بدم( از عمل جراحی بیزااااااارم) کلا جونی شاید برا کسی مایه نزارم

خدایا توبهاین خدا که کاری نداره میاد یه بلایی چیزی سرمون میاره تا خلاف حرفامون رو بهمون ثابت کنه. اصلا به من چی.شتر دیدی ندیدی(کامنت دیدی ندیدی)



ولی شما دیگه خیلی خیلی خیلی خوب هستید استاد.ما را به تعجب واداشتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اخر ما تا امروز فکر میکردیم خودمان خوبیم

شرمنده نکنید!
نه اتفاقا
اصلا خوب نیستم
هیچ کس بی نقطه ضعف نیست
و یکی از نقطه ضعف هام همین داشتن قلب پاره پاره است...باور کن!

کرگدن سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ

۱- آره تحت هر شرایطی پاش وامیستم ...
۲- حتمن بهش میگم که دفعه دیگه اشتباه نکنه
۳- خودمو همون روز می کشم که عزرائیل ضایع شه !
۴- نه حاضر نیستم ...
۵- ببخشید ولی وطن و خاک و اینا قد پشگل ام واسم ارزش نداره
۶- قطعن میرفتم شک نمی کردم حتی کسری از ثانیه
۷- نمی دونم ... احتمالن میرسوندمش مریضخونه
۸- کمکش می کنم چون خودمم با پیری فاصله ای ندارم
۹- دروغ چرا حتی با پول ام حاضر نیستم ...
۱۰- بستگی به شرایط روحی اون روزم داره !

وااااااااااااااااااااای
مرسی استاد عزیز
منت گذاشتین به من منزل درویشی ما منور شد....

خیلی خوشحال شدم از اومدنتون! خیلی
و ممنونم که بازی کردین! یه دنیا ممنون...

فری سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ http://fernevis.blogfa.com

عجب بچه مثبتی بودی تو و هیچکس خبر نداشت!!!

وا!

Smile To Me سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.xyz.blogsky.com/

سلام سلام

امروز هرجا رفتم همین بازیا بود!

تقریبا همه هم همین جوابهارو دادن!!!

کاش پای عمل هم همینطوری بود! البت جسارت نباشه آبجی

راس میگی
جسارتی ندیدم تو حرفت!
اگه جسارت کردی بگو بیام! نفس کــــــــش!

میثمک سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ب.ظ http://meesmak.blogfa.com

چقدر خوبه که کلیه تون رو به همه میدی!!! منم میخوام

خدای نکرده مشکلی که ندارین!!؟
اصولا 2 تا کلیه دارم که اساسا یکیشو لازم دارم!

عاطفه سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

۱-اگه دوسش داشته باشم پاش میمونم..
2- اشتباهشو میگم و میگم که حواسشو جمع کنه چون آدم رذل زیاد شده!
3- میشینم گریه میکنم!
4- نه.. میترسم.. حالا بعد مرگم اعضامو برداشتن خیالی نیست..
5- نه بابا.. اینا ثابت کردن که جنگیدن براشون هیچ ارزشی نداره..
6- صددرصد با سر میرم و پیشنهادشون رو قبول میکنم..
7- فک میکنم ببرمش.. شاید توموقعیت قرار بگیرم نظرم عوض بشه..
8- بستگی داره پیرمرده چه جور پیرمردی باشه.. اگه از این وحشتناکا که آدم احساس میکنه معتادن و یا از دستی خودشنو جلوت انداختن تا کمکشون کنی نباشه بهش کمک میکنم..
9- نه.. یه مدت کار کردم.. لذتی نداشت برام..
10- مردن خودم رو ترجیح میدم.. چون از دست دادن اونا بزرگترین غم عالمه..

جالب بود
مرسی
ایده های شما هم جالبن
واقعی تر از منید

سارا سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

سلام موموی عزیز!
تصمیم گرفتن تو همچین شرایطی واقعا سخته! اما با اکثر جواباتون موافقم...
به دلم نشست

ممنون!
از دل برخاسته بود...خوشحالم که به دل نشست

کورش تمدن سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:56 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
جوابهاتون عالی بود
بیشترش جوابهای منم بود
بابا فداکار بابا ازخود گذشته بابا عضو اهدا کن
نبینیم قلبتون اونجووری باشه خواهر
ببخشید یه چند تا کلیه خوب تو دم و دستگاتون نیست مشتری دارم
وطن رو صد در صد موافقم
جواب ۷ هم خیلی عالی بود میگم ببین چیز دیگه ای نمیخواد؟
شما استاد نخبه هستید با یه عالمه ایده جالب
پست قبلیتون رو هم نخوندم میام میخونم

مرسی
پس هم فکریم
هست دیگه برادر چه کنیم؟
دلال نیستم...و برده فروش! هر چی دارم از خودمه !
دود از کنده بلند می شه! حتما می خواد!
مرسی

پاییز بلند سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:03 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
.
.
.
.
به یک عدد کلیه نیازمندیم
قلب پاره٬ قلب تیکه ه ه ٬ قلب وصله خورده می ی ی ی خریم م م م م م م
.
.
.
.
استاد کی مایی پاریس؟ نمیدونی پاریس داره از این همه شور و شوق اومدنت بال بالا میزنه و به خودش مغرور میشه که مهمانی مث شما با قدمهاش سنگ فرش های تنشو مفتخر میکنه

دورووود!
.
.
کلیه که سهله! چشم هایم هم برای تو! ....
قلب هم در بست تقدیم...
وصله هاشم ببخشید به بلندی پاییزتون... بهتر چیزی پیشکش نداشتم.
وقتی دو هفته به آخر عمرم مونده باشه! میام پاریس...
به استقبالم میاین؟

عبدالکوروش چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ق.ظ http://www.potk.blogfa.com

اگه این بازی نبود واقعیت مشخص می شد

نگرفتم!

گلبانو خاتون چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ق.ظ http://golbanoo-khatoon.blogsky.com

چه بازی سختییییییییی. نمیخااااااام

مامانگار چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ق.ظ

...بازی جالبیه..اما فکرمیکنم خیلی از سوالهاش باید در همون شرایط خودش جواب بگیره...انتزاعی نیست...میشه راحت به خیلی چیزا گفت آره انجام میدم..یا نمیدم...چون بنظر درست ومعقولانه میاد...ولی انسانه و هزارتوی درونیات اش ...
مرسی موموجان...

بهنام چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

اینم بازیه خوبی بود... سوال 7 خیلی باحال بود چون هنوز گیر کرده بودی تو سوال 4!!!!!!
کلآ استاد خوبی هستی بهت افتخار میکنم...

گیر کردن پس ظاهرن خیلی خوبه!!!
منم به شما می بالم!

بهنام چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:39 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

کامنت عبدالکوروش رو که نگرفتی میگه جواب هات دروغه اگه واقعآ چنین چیزایی اتفاق بیفته تو عکس العملت این نخواهد بود!!! من نمیگم ها عبدالکوروش میگه!!!!

باز نگرفتم!
دلیلی نمی بینم بگیرم!
تو حس ول کردنم!

حمید چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

۱- جوابت خیلی قشنگ بود ولی فکر میکنم به یه نکته که در سوال بود توجه نکردی...سوال میگه "کسی که قراره باهاش ازدواج کنید"...نمیگه همسرتون...یا عشقتون...یعنی میشه این قضیه رو در حد یه خواستگاری ساده نگاه کرد!...هرچند به هر حال در همین حد هم باشه باز خیلی سخته...
یاد یه دوربین مخفی خارجی افتادم...اینجوری بود که دختری که از عوامل برنامه اس و از قبل بصورت راه دور (مثلا اینترنتی) با سوژه آشنا شده تو کافه باهاش قرار میذاره. روز قرار زودتر میرسه و میشینه تا پسره برسه. پسره میرسه و مدتی با هم صحبت میکنن و دختره بلند میشه میره بیرون و به پسره میگه نوشیدنیش تموم شد بیاد...وقتی بلند میشه راه میره تازه معلوم میشه که پاش بدجور (و البته خیلی اغراق آمیز!) میلنگه...تصویر کات میشه رو صورت پسره که کپ کرده و با تعجب داره رفتن دختره رو میبینه...روی تصویر بزرگ مینویسه "برم یا نه!؟"...تا حالا چندبار این دوربین مخفی رو دیدم ولی بازم هر وقت میبینم وقتی پسره نوشیدنیشو تموم میکنه و میره دنبال دختره بغضم میگیره...

بغض گلویمان را در این پست دیدی پس؟

ما هم بغض داشتیم! هم از رفتن و هم از نرفتن!

حمید چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

2- مشخصه که میگم! چون بره خونه میفهمه اشتباه کرده و ضایع میشم! ... نه... از شوخی گذشته کاملا بدیهیه که از هر هزار تا آدم یکی هم پیدا نمیشه که انقدر رذل باشه که کاری غیر از این کنه...

3- از خونه بیرون درنمیام...شاید مشغول نوشتن اون داستانایی که مدتهاست میخوام بنویسم بشم...شاید هم آهنگ گوش کنم...یا کلشو بخوابم!...ولی قطعا دیگه سر کار نمیام!...ایزاک آسیموف یه جمله قشنگی در اینمورد داره که میگه "اگر پزشکم به من بگوید، بیش از پنج دقیقه زنده نیستم، وقتم را تلف نخواهم کرد، سریعتر تایپ می‌کنم"...

4- اگه انقدری از نظر مالی ضعیف باشه که نتونه بخره میدم...اگه هم وضعش خوب باشه که میگم بره از یکی دیگه بخره! من چرا کلیه ام رو بدم!؟ واللا!...

5- نخواهم جنگید...حتی اگه مطمئن باشم چیزیم نمیشه...

6- حتما از ایران میرم! شک نکن! (انگار خدا میدونسته ما جنبه اش رو نداریم که نخبه مون نکرده!)...

7- میرسونمش بیمارستان...مگر اینکه قصد خودکشی داشته باشه و عمدا خودشو انداخته باشه جلوی ماشین...

8- حتی اگه مطمئن باشم یه لحظه مهم (مثل فرصت دیدن دوستی که سالهاست ندیدم یا قرار مصاحبه کاری که بهش نیاز دارم) رو از دست خواهم داد به اون مرد کمک خواهم کرد...حتی اگه بدونم اگه من اینکارو نکنم نفر پشت سریم اینکارو خواهد کرد...

9- نه...از این کارای خیریه که نیاز به روابط اجتماعی داره فراریم!...

10- زنده موندن خودم رو انتخاب میکنم...چرا اینجوری نگاه میکنید!؟ خب زنده موندن خودم رو انتخاب میکنم! گناه کردم!؟...ای بابا!...باز دارید اینجوری نگاه میکنیدا!..اصلا ما نخواستیم در این بازی شرکت کنیم! زت زیاد! (آیکون "زت!")...

2- بدیهیه...راست می گی
3- خانه ی تان خیلی امن است...امنیت آدم را گرفتار می کند..گرفتاری خوب
4- واقعا چرا؟ وقتی می شه تن خرید عضو که دیگه چیزی نیست!
5- نجنگ! جنگ خوب نیست...بچه ها می میرند و آسمان غروب هایش بوی خون می دهد!
6- کشورم همیشه دلش برایت تنگ می شود.
7- زندگی اجباری را خدا به ما هدیه کرده! ما هم به زور در حلق مردم میریزیم!
8- آدم های بزرگ منتظر کسی نمی شوند ... شما هم بزرگید.
9- تا اجتماع از ما فراریست بیش از این هم نباید چشم داشت!
10- جوری نگاه نکردیم! حق انتخاب با شماست!


11- چقدر ممنونم به خاطر جواب هاتون؟ نمی تونم بگم چقدر...خیلییییی
ایــــــــــــــــنقدر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حمید چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"بغض گلویمان را در این پست دیدی پس؟"...
بغض از اونچیزاس که نمیشه قایمش کرد...بالا بری پایین بیای تو چشمه...

بالا پایین هم نرفتیم!
معلوم بود...
این روز ها برای پنهان کردن بغض بهانه ای ندارم!

حمید چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:50 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

- جوابایی که به کامنتای ناقابلم دادی چقدر قشنگ بود!...بعضی هاش قد یه پست حرف داشت...مثل اینکه "آسمان غروب هایش بوی خون می دهد"...یا مثل اینکه "وقتی می شه تن خرید عضو که دیگه چیزی نیست!"...عااااالی بود

- و 11 ! ... دیگه راضی به اییییییییییییینقدر هم نبودیم! ایییینقدر هم بود از سر ما زیادی بود!

من ممنونم! اندازه بود اگر کم نبود!

امیر علماء پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ http://www.vlife.ir/

ایول ، خیلی حال داد ! از جوابایی که به سوالات دادم خودم هم تعجب کردم!
:دی

پرند جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ب.ظ http://ghalamesabz2.wordpress.com

هیچ‌جوری نمی‌تونم انقدر با اطمینان راجع به بعضی‌هاش نظر بدم...
مثل شماره 1 و 5...
جنگیدن و کشته شدن تو این شرایط و با این حاکمیت...
از طرفی هم بحث تمامیت ارضی کشور یک بحث کاملاً جداست...

شماره‌ی 6 حتی تصورش هم برام از مرگ بدتره...
هرگز نمی‌تونم به پناهنده شدن حتی فکر کنم...
این‌که دیگه هرگز نتونم به ایران برگردم قطعاً یک مرگ تدریجیه برام...
تو همین جریانات بعد از انتخابات بارها برای اون‌هایی که به هر دلیلی پناهنده شده بودن بغض کردم و اشک ریختم...
در حالی که شاید خودشون خیلی هم راضی باشن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد