یه کم آروم باش...

وقتی تو رو خریدیم فکر می کردم چقدر خوشگلی! چه با نمکی ... وقتی موهای سرتو سیخ می کردی و خیلی فشن! با غرور مردونه سرتو بالا می گرفتی و یه کتی پشت میله های زرد خونه ی بیست هزار تومنیت را می رفتی و به چشای ما ، که مثل ندید بدیدا دورت جمع شده بودیم و قربون صدقه ات می رفتیم زل می زدی فک می کردم که اگه یه روز تنها بشم تو بهترین همدم می تونی باشی برام!

جالبش می دونی چی بود؟

اصلا محل به مردای خونه نمی ذاشتی... سوگلی هات زنای خونه بودن که وقتی حرف می زدن تو هم باهاشون حرف می زدی!!

وقتی باهات حرف میزدم اونروزا ، فک می کردم می فهمی چی میگم... گاهی روتو می کردی اونور و عشوه میومدی ... یعنی حوصله منو نداشتی... اونوقت با یه ذره پلو 4 تا کشمش ... یه کم بیسکویت ... زودی مهربون می شدی! تازه ... تا من نمی خوردم از غذاهایی که برات میاوردم لب نمی زدی!! انگاری قهوه ی قجری باشن! اول باید من می چشیدمشون تا همایونی شما از سلامت غذا مطمئن بشه! اونوقت می چشیدی و اگه خوشت میومد و سیر می شدی به علامت تشکر یه دوری میزدی تو خونه ات و یه کم آواز می خوندی!

تازه... اینقد قشنگ حموم می کردی که باهات میومدم و همه ی چند دقیقه ی حموم کردنتو پیشت می شستم و تماشات می کردم که چجوری مثل موش آبکشیده می شدی و آویزون !!! بعد می نشستی رو مبل خونه ات و خودتو خشک می کردی و بعدشم یه چرتکی می زدی!

امروز ... از اون روزا زیادم نگذشته! تو هنوزم با نمکی ...هنوزم قربون صدقه ات می رن همه ...هنوزم با نمک حموم می کنی... هنوز زنا رو بیشتر از مردا دوس داری و موسیقی کلاسیک گوش می دی!! هنوز خونه ات میله های زرد داره! اما...

تو رو خدا بذار بخواااااااااااابم!... اولا فک می کردم پرنده ای! الان فهمیدم تو باغ وحشی!!!صدای همه چی از سگ و گربه و کلاغ در میاری ... اما دریغ از یه سوت بلبلی! اینقد جیغ نزن سر صبحی خواهش می کنم!!!!



ادامه مطلب ...