یلگی!

وقتی نگاهش می کنم با خودم می گویم که حتما خودش است! کلاهی با لبه های پهن گذاشته روی سرش و یک جور خاصی لبخند می زند... 

نگاهش می کنم ... انگار که دود سیگار چین و چرو ک های صورتش را عمیق تر کرده اما بی قیدی لذت بخشی که در دست تکان دادن و بلند بلند خندیدنش هست من را مسخ می کند! 

پیر مرد سیگاری روشن می کند و جوری می خندد که دندان های و سیبیل زردش  روی پوست آفتاب خورده اش می درخشد! 

یله داده به دیوار و هیچ با خودش و هیچ کس تعارف ندارد!

گذاشته تا یک عمر زندگی چروکش کند و روز های طولانی آفتاب صورتش را سیاه کند و دود سیگار دست پیچ لب هایش را کبود . هیچ مشکلی هم با هیچ کدام از این ها ندارد ... 

گذاشته تا این همه سال زندگی یله بدهد به دیوار روحش و زیر سایه ی قلبش آرام بگیرد و یک لیوان آب یخ هم دستش داده ...

زنده بودن ...

کیفیتی است که همه دنبالش می گردیم! و این جستجو موضوع اصلی همه ی تلاش های روز مره ی ماست... دنبال لحظاتی که در آن ها زنده تریم ...دست به هر کاری می  زنیم! 

مثل پیر مرد ...

یله می دهد و بدون فکر کردن به هیچ چیز... و بدون اینکه خودش را تعبیر وتفسیر کند و نگران تعبیر وتفسیر کسی باشد ... بلند بلند می خندد و دستش را در هوا تکان می دهد و هیچ واهمه ی ندارد از اینکه روحش در حال انجام چه کاریست با زندگیش!!! 


چرا گاهی از یلگی می ترسم؟

شما هم می ترسید؟

زنده بودن بدون یلگی محال است...نیست؟

نظرات 6 + ارسال نظر
کرگدن شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ق.ظ

انگار که دود سیگار چین و چرو ک های صورتش را عمیق تر کرده ...
توصیف محشری بود استاد ...
کللن این پست رو خیلی دوس داشتم ... دستتون درست .

سلام به شهریار بلاگستان! استاد عزیز و بلا منازع عرصه ی وبلاگ نویسی!

قدم رنجه کردین ...
ممنون بابت اینکه اومدین و ممنون تر که نظر هم گذاشتین!
خوشحالم که دوست داشتین پست رو!
دستتون درست تر...

کیامهر شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ق.ظ

با کرگدن موافقم مومو
این پست محشر بود
در توانایی قلم شما شکی نیست
اما این متن مال یک نویسنده حرفه ای بود گویا
موافقم
زندگی بدون یلگی محال است
حیف که من هم می ترسم
و چقدر غبطه خوردم به پیرمرد

به به!
امروز آفتاب از کدوم ور در اومده؟
اینجا که گل بارون شده..
همه اساتید جمعن!
قلم خوبی که ندارم زیاد ... اهل فن شمایید. ما شاگردی می کنیم ...

منم غبطه می خورم به این یلگی...
می شه ما هم یله بدیم یه روز ؟

امیر شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ب.ظ http://khateratetarakkhorde.blogfa.com

خوب بودنشو بقیه هم گفتنو نمی خوام حرف تکراری بزنم
فقط وقتی این پست رو خوندم یاد دوستی افتادم که خیلی سیگار می کشیدو همیشه می گفت این تنها رفیقیه که باهاش سوختمو پا به پام سوخت...
بازم دمت گرم
یا علی

ممنون امیر خان...
دم شما هم گرم!
حتی گرم تر از دم سیگار سوخته!
یا علی

آقای صفر و نیم شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:12 ب.ظ

http://mo-mo.blogsky.com

می خونمش ... گاهی!!!

آقای صفر و نیم شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:12 ب.ظ

پی دی اف و فایل ووردش هم هست . خواستی برات میل کنم

ممنون می شم ...
یه جورایی می شه یکی از بهترین هدیه های نوروزی من...

نیما شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ب.ظ

خیلی خوب بود عمه . میدونی که الکی نمیگم . همیشه اینجارو جدی خوندم . راستش بعضی وقتا بعضی بلاگها رو سرسری میگیرم اما اینکه بعدش به شما کلی صحبت میکنم در مورد پستتون باعث میشه که جدی بخونم تا خدای نکرده حرف غلطی نزنم . این یکی بدجور حالمو خوب کرد . انگاری با همون پیرمرده واستادم و سیگار میکشم و آفتاب هم داره نگامون میکنه . عالی بود عمه جان !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد