سو استفاده

اولی از دومی پرسید سومی کجاس؟ گفت با چهارمی و پنجمی رفته اند تا از هفتمی قمه بگیرند تا هشتمی همه ی بغضی را که نهمی توی گلویش کاشته بی خیال قوانینی که دهمی گذاشته در خیابانی که خانه ی یازدهمی تویش است روی سرش بشکند! 

دوازده قطره خون به یاد واقعه ی صد سیزده سال پیش فقط برای واقع شدن نیت ناپاکی که می دانی...

نظرات 8 + ارسال نظر
بچه شیر سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://anahno.blogsky.com


شیشمی راوی بوده؟

دقیقا!
نویسنده ای که عینکش گم شده.

من سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ب.ظ http://www.koudakane.blogsky.com/

میدانم...

می دانیم

FarNaZ سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ http://shanzelize.blogsky.com/

ششمی این وسط از ترس جیم زده بود؟
شایدم یواشکی رفته به نهمی خبر بده...

هیچ جا نرفته!
عینک نداره... نشسته با دست هاش می بینه!

میکائیل سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ

حالا قصه چه روایتی است بانو ؟ ما کمی گنگ میزنیم ..

سیمین سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ

عالی بود مومو
ساقول

سرو سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:01 ب.ظ http://yeksarv.persianblog.ir

هومممم

بهروز(مخاطب خاموش) یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

عجیبه...پست قبلی من چیزی شبیه به همینه...
عجیبه!

سیاوش سیاهی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ http://rab13.vastblog.com

چقدر صمیمانه بااسم کوچک نگاهت میکنم!
دمت آتیش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد