کلاس شلوغ...

کلاس خیلی شلوغ بود...

رشته ی کلام از دستم حارج می شد و نمی دانستم کجای مطلب بودم!

کلافه شدم ...

با زبان خوش که کاری نمی شود کرد...

به خصوص از دست این پسر ها! کلاس را مثل حمام مردانه می کنند!! هی صحبت می کنند و معلوم نیست در باره ی چه چیز مهمی بحث علمی راه انداحته اند!!! (از قیافه هایشان این را می فهمم و جدیت بحثشان ) می گویم مطرح کنید در کلاس با هم راجع به موضوع شما صحبت کنیم!

"نه استاد ...ببخشید! "

و کمی آرام می شوند و سر و صدا چند دقیقه ای می خوابد!

بعد باز شروع می شود...



ساکت می شوم و قدم می زنم!

تا ته کلاس می روم و بر می گردم!

کلاس ساکت شده و تق تق پاشنه های کفشم تنها صداست!  سنگینی قدم هایم خودم را هم می ترساند!!


"یک در میان بنشینید... خانوم ها و آقایان.. سریع!  جای خودتونو عوض کنید! 3 دقیقه وقت دارید"

"آخه استاد ما.........." 


"آخه نداره ...همین که گفتم! سریع!"


3 دقیقه تمام می شود... کلاس ساکت است...

نفس عمیقی می کشم و به بچه ها نگاه می کنم! بیشترشان سرشان را پایین انداخته اند! 

خودمانیم ها! حس پیروزی دست می دهد به من!

باز لبخند می زنم!

خوب کجا بودیم؟.............


راستی: با احترام به دوستی که با سرچ عبارت "با کلاس بودن یعنی" از اینجا سر در آورده!!

نمی دانم چه بگویم! عاقبت راستگویی؟!

راستش را بخواهید نمی دانم چه بگویم...

بعضی وقت ها آدم در این دنیای دانشجویی یک چیز هایی می بیند که خیلی چیز!! است...

نمی دانم ما که دانشجو بودیم چرا از این کار ها نمی کردیم؟

شاید هم می کردیم و خودمان یادمان نیست...

بعضی از این دانشجو ها انگار می خواهند آدم را در معذوریت اخلاقی بگذارند! از بس که بنده با اخلاقم!! می دانند که در اینجور معذوریت ها به راحتی گیر می کنم!  

قرار بود بچه ها در 3-4 صفحه A3 انچه را از کلاس یاد گرفتند روی یک نمونه بنا  تحلیل کنند و بیاورند!

چیز زیادی نمی خواستم باور کنید...فقط یک تحلیل کوچولو!

بماند که چند هفته ای از این خواهش ناقابل بنده گذشته و هنوز هم خبری از کار های انجام شده نیست...

این هفته یکی از گروه ها بعد از کلاس آمد و گفت استاد این هم از کار ما!

بفرمایید...و یک جزوه ی 50-60 صفحه ای روی میزم می گذارند... 

عرض کردم که "بچه ها ممنون بابت وقتی که گذاشتید... اما من این کارو نخواسته بودم!

کاری که من خواسته بودم جایی نوشته نیست! از هیچ کتابی لازم نیست استفاده کنید!

حتی می تونستید پلان خونه ی خودتونو تحلیل کنید... عیبی نداشت! فقط باید مطالعه می کردید روی  یه نمونه ببینید نکاتی که توی کلاس گفته شده رعایت شده یا نه! همین! "

"استاد ...باور کنید ما خیلی هزینه کردیم! بیست هزار تومن دادیم این کارو برای ما انجام دادن!!!!"

چیزی ندارم برای گفتن سکوت می کنم و کار را ورق می زنم!

"اشتباه کردید... نباید این کار رو می کردید ! یک درخت برای این  همه کاغذی که برای من پرینت گرفتین نابود شده... 

لا اقل بیاید و توضیح بدید سر کلاس که تحقیقتون در باره ی چی بوده و چی ازش برداشت کردید..."

"نه! استاد نمی تونیم!!!" 

با خودم می گویم ...حتی حاضر نیستند بروند یک بار بخوانند ببینند بیست هزار تومن پول بابت چه چیزی داده اند! 

" ببخشید ولی  نمره ای به این کاری که کردید تعلق نمی گیره ( نمی دانم که چرا دارم معذرت خواهی می کنم... ) هر چند خوشحالم که نمی خواهید منو گول بزنید و راحت می گین که این کارو خودتون انجام ندادین... اما به خاطر کار درستتون فقط می تونم بهتون این فرصت رو بدم که بیاید سر کلاس کل کارتون رو توضیح بدین و نمره بگیرین... "

احساس می کنم که شرمنده ام و نمی توانم مستقیم نگاهشان کنم...

فقط می خواهم زودتر بروند و زیاد پا پی نمره ی پروژه ای که انجام نداده اند نشوند...

سرم را پایین می اندازم بلند می شوم  و با سرعت ازشان فاصله می گیرم... چرا باید اینطور باشد؟ چرا کم فروشی می کنند و کار نمی کنند و من چرا از این کارشان خجالت می کشم!!!

اتاق اساتید بوی رخوت و چایی می دهد... کسی هم نیست و من تنها نشسته ام لیست را جلویم باز کرده ام و به دانشجو هایم فکر می کنم...




زیباترین کلام مقدس...

نمی دانم چقدر اهل خواندن کتاب های مقدس پیامبران هستید.... و یا کدام کتاب ها را تا به حال خوانده اید؟...

کتاب های عهد قدیم (عتیق ) کلام بسیاری از پیامبران قدیمی است...ما مسلمانان به آن نام تورات داده ایم و مسیحیان آن را عهد عتیق می دانند!

یکی ازبخش های کتاب عهد قدیم ، کتاب سلیمان است ، "حکمت سلیمان" و  " غزل غزل ها " ی سلیمان! 


" غزل غزل ها " عاشقانه های سلیمان و ملکه ی سبا بلقیس است برای یکدیگر... و به راحتی در بند بندش طعم ضیافت عاشقانه ی دل های پیامبر سلیمان و بلقیس را می توان چشید کرد...

خیلی جالب است که در کتاب مقدس دینی ، عاشقانه ، آن هم عاشقانه ی این شکلی باشد...

-

.این هم بخشی از سرود چهارم غزل غزل های سلیمان ... که یکی از به غایت جالب ترین عاشقانه هاست...طراوتِ هر چه باران ، در آن موج می زند... ما که بسیار دوستش می داریم! 

گفتیم شما هم بی نصیب از این لذت نباشید... اینقدر عشق سلیمان زیباست و آدم حس می کند که از جنس خودمان است که همه ی داستان های جن و پری هایی که شنیده ایم تحت فرمانش بودند با خواندن این عاشقانه طور دیگری می شوند... 

من که حس کردم انگار سلاح سلیمان تنها حکمت بی حصرش نبوده ...بلکه محبت بی پایان و حتی زمینی اش دلیل دیگری بر بزرگی اوست... 

پیشاپیش از طولانی شدنش عذر خواهی می کنم ... دل است دیگر ! دلم نیامد جایی را حذف کنم...

«- تو زیبائى اى عزیز ِ من
با چشم‏هایت این دو کبوتر، از پس ِ برقع ِ کوچک ِ خویش چه زیبائى!
موهایت، چون فرو افتد رمه‏ى بزغاله‏گان را مانَد بر دامنه‏هاى جلعاد که به زیر آیند.

دندان‏هایت رمه‏ى بره‏گان ِ سپید است که جُفتا جُفت، تنگ در تنگ از آبشخور به فراز آیند.
لبان‏ات مخملى است خیسانده به ارغوان
و دهانت لذت است.
گونه‏هایت از پس ِ روبند ِ نازک دو نیمه‏ى نارى را مانَد
و گلوگاهت زیبا و برکشیده از این دست، با سینه ریزها و آویزها برج داود را مانَد که غنیمت‏هاى یلان را از آن در آویخته باشند.
 سینه‏هایت آهو بچه‏گانى توأمانند که بى رها کردن ِ مادر ِ خویش، بر گستره‏ى سوسن‏زارى مى‏چرند.
چون نسیم ِ شبانگاهى برآید، سر ِ خود گرفته بخواهم رفت،
به ساعتى که سایه‏ها دراز شده رنگ وا مى‏نهد
به دامنه‏هاى مُر و خاک‏پشته‏هاى کندر گذر خواهم کرد
و از براى تو پیشکش‏هاى عطرآگین را به جست و جو خواهم رفت.

تمامى ِ تو زیباست اى دلارام
تو را در سراپاى تو از نقص نشانى نیست.

با من از لبنان بیا اى نوعروس من با من از لبنان بیا
از بلندى‏هاى امانه در من ببین، از قله‏هاى شنیر و فراز ِ حَرمون در من ببین اى جمیله‏ى من از بلندى‏هائى که کنام ِ شیران و دخمه‏ى پلنگان است در من ببین.

با من از لبنان بیا اى خواهرم اى همبستر ِ من!
اى که هم به یکى نگاه از نگاه‏هاى چشمانت جان ِ مرا شیدا کرده اى!
اى که هم به حلقه‏ئى از حلقه‏هاى گردن‏آویز ِ خویش بند بر دلِ من نهادى!

چه گواراست عشق ِ تو محبوب ِ من اى خواهرم!
محبت‏ات از شراب مستى بخش‏ترست.
محبت‏ات حیات‏بخش‏تر از تمامى ِ مرهم‏هاست.
لبانت اى نوعروس ِ من، سبوئى است که از آن عسل ِ ناب مى‏تراود.
و زیر زبانت خود عسلى دیگر است.
و عطر جامه‏هایت بوى خوش ِ بلسان ِ کوه لبنان است.
نوعروس ِ من، اى خواهر ِ من!
اى باغ ِ در بسته‏ى پریان اى سیبستان ِ قفل بر نهاده اى کاریز ِ سرپوشیده!
آن چشمه سارى تو که هرگز بنخشکد.
تو بهشت ِ نخستینى که عطرالاولین‏اش از بوى خوش ِ خویش سرمست است
و خوشه‏هاى یاس‏هاى ِ بنفش‏اش به سنبل‏الطیب پهلو مى‏زند.
ریحان‏اش عطر ِ کافور مى‏پراکند
و دارچین‏اش به زعفران مى‏خندد
و بوى خوش ِ بان‏اش عود ِ بویا را بى‏قدر مى‏کند
و مُرش به حجله‏ى کندر در مى‏آید
و ناربن‏اش
جادوئى میوه‏هاى خویش
به ناز مى‏جنبد
و جان
مفتون بوى‏هاء خوش
از خویش رها مى‏شود.

و تو آن چشمه‏سار جادوئى نیز
که در قلمرو ِ قدرت‏هاى خداداده مى‏جوشد.
و تو آن تنداب ِ پُر خروشى نیز
که از بلندى‏هاى لبنان کوه
جارى است.

و تو اى نسیم ِ مهربان شمالى! راز پوشانه برآى.
برخیز و بیا، با خواهر ِ دریائى ِ خویش
با هم از بَر ِ محبوب فراز آیید از جانب ِ بهشت ِ من وزان شوید
و عطر ِ خوش ِ مستس بخش را
به هواى پیرامون من اندر
بپراکنید!»

«- کاش محبوب ِ من به بهشت ِ خویش درآید!
کاش به تماشاى باغ ِ دل‏انگیز ِ خود بخرامد
و از باغ ِ دلداده‏ى با وفاى خویش
میوه‏هائى را که خاصه‏ى اوست، نوبر کند!»

«- من به باغ ِ خویش درآمده‏ام اى هم‏بالین ِ من!
باغ ِ جان‏فزاى خود را سیاحت کرده نوبرهاى دست‏ناخورده‏ى خود را چشیده‏ام
کام خود را از شهد و عسل شیرین کرده از مستى ِ باده‏ى شهد آلودى که از عطر ِ جان‏ات مى‏تراود سرمست برآمده‏ام.
و آن را باغى در بسته یافتم، باغى در به مُهر که هدیت ِ عشق است.

آه! بیا که دیگر بار با هم از آبشخور ِ مستى بخش‏اش بنوشیم.
با یک‏دیگر بنوشیم اى هم‏بالین ِ من، و از مستى ِ عشق مست برآئیم.»


راستی !  گفتم که این دفتر چهارم غزل بود؟ 

بقیه ی دفتر ها را اگر دوست داشتید می توانید اینجا   بخوانید و لذت ببرید...

عاشقانه ی سلیمان نبی که حکمتش شهره ی همه ی عالم است بی نظیر است...

نظر شما چیست؟

راستی ...در عهد قدیم و کتاب مقدسی که این روز ها در بازار می فروشند!!!  از غزل غزل های سلیمان  تنها نامش باقی مانده و دیگر هیچ...مثل ما که از عشق تنها نامش را می شناسیم و ...
چه بر سر دل هایمان آمده؟! خدا عالم است...
شاید باید در عاشقی هایمان تجدید نظر کنیم!

قضاوت کردن کار سختیست...

 سلام ای جوانان ایران زمین...

ای بچه های گل و بلبل این سر زمین!

فکر می کنم که زندگی چند روز بیشتر نیست... چند سال بعد که موهایمان سفید شد زانو هایمان درد گرفت و دیگر حتی حوصله ی آمدن اینجا و نشستن پای نت را  هم نداشتیم...

وقتی تکنولوژی ارتباطات آنقدر پیشرفت کرد که برای ذهن فرتوت و پیر شده ی مان زیادی پیچیده بود...


آنروز شاید دلمان بسوزد! که چرا از زمانی که داشتیم برای لذت بردن لبخند زدن ..کامل تر شدن... دوستی و یکرنگی مهربانی و صداقت استفاده نکردیم!

شاید دلمان بسوزد که چرا ناخواسته دل کسی را شکاندیم!  

شاید غمگین بشویم که چرا شوخی کردن ما و راهی که برای لذت بردن انتخاب کردیم از روی قلب کسی گذشته و رد پای شوخی ما روی دلش مانده...

بعضی وقت ها فکر می کنم که زندگی کوتاه تر از این است که بخواهم کسی را  اصلاح کنم و بخواهم کسی را در ترازوی سره و ناسره ، نیک و بد ، پاک و ناپاک قرار دهم! چرا که خودم بیش از همه محتاج اصلاح شدنم... و قضاوت بر نیکی و بدی کاریست بس دشوار... که بزرگان و اندیشمندان و حکیمان و فلاسفه هم در تعریف خیر و شر مانده اند... که حکمت پشت رفتار و گفتار کسی را من نمی دانم ... پس چگونه می توانم بگویم " تو اشتباه می کنی " ؟...

اما می توانم آنچه را که فکر می کنم بر زبان بیاورم...حتی اگر اشتباه باشد... چرا که خطا کاری خصلت انسان هاست... و من به "اشتباه"  کردن گاه و بی گاهم است که نام "آدم" را یدک می کشــم...                   

                                  

                                                                 بر قرار باشید

                                                     و حکیمانه زندگی کنید

                                                                             یا حق

                                                                                                


راستی! ...می دانستید حکیم یعنی کسی که هر چیزی را  بر اساس آنچه که هست سر جای خودش می گذارد؟ 




انتخابات فصل...


این بلاگستان ما را حسابی فیتیله پیچ کرده است!

هر گوشه اش خبری جنجالی و هیجان برانگیز پنهان شده... هیچ وقت بی کار نمی مانی انگار...


خوبیش هم به همین هیجان هاست! ما که نمی توانیم کش ببندیم به خودمان و از بالای پرتگاه خودمان را پرت کنیم پایین یا با چتر از هلیکوپتر (همان بالگرد خودمان !!! ) سقـــــــــوط آزاد کنیم و 2 متر مانده به زمین یادمان بیاید ضامن چتر را نکشیده ایم!!! 

به جایش دل می دهیم به هیجان اینجـــــــــــــا و بال بال می زنیم تا نتیجه را ببینیم! 


پس هی مسابقه و انتخابات راه می اندازیم تا چشم حسودان بترکد!!!...آن هم نه هر انتخاباتی ! بلکه انتخابات فصل!...

 

....بدانید و آگاه باشید که ما هر چند تعصب خاصی به خیلی چیز ها نداریم...اما قابلیت متعصب شدن را داریم! 


و نقطه نظرات خودمان را به شرح ذیل اعلام می کنیم! 


عنوان مسابقهکاندیدای من 
بهترین وبلاگ فصلجوگیریات کیامهر باستانی
بهترین وبلاگ روزانه نویسهیچ کدوم رو نمی شناختم پس باید بخونمشون!
وبلاگ پدیده فصلمیثمک 
بهترین رویداد وبلاگی فصلبازی های زنجیره ای کرگدن
محبوب ترین سرویس وبلاگ نویسیهر گلی یه بویی داره!  
وبلاگ هایی که شایسته بهتر دیده شدن هستنهیچ کدوم رو نمیشناختم اگه وقت کنم حتما می رم می بینمشون! پس...




نکته ی مهم :

                      شروع زمان راگیری : ساعت 12 شب روز جمعه سوم دی ماه

                     (به عبارتی اولین دقایق بامداد روز شنبه چهارم دی ماه) 

                      پایان : یک شنبه پنجم دی ماه(راس ساعت 12 شب یک شنبه) 




پس زمان کوتاه است فقط چهل هشت ساعت!  برای رای دادن بروید اینجا و توی پستی که مخصوص رای دادن است رای بدهید! لطفا همان ساعتی که بالا ذکر شد این کار را انجام بدهید!

راستی هر رای دهنده باید با ثبت آدرس وبلاگ یا آدرس ایمیل ، تنها و تنها یک بار رای بدهد! (خداییش هم باید یک بار رای داد دیگه...) ما هم که همه آخر جمهـ.ــــــوریت و دمـ.کـراسـی هستیم!

.

.

نیستیم؟

راستی ...گفته بودم یک دلی چیز خوبیست؟ وقتی دوست های یکدل و یکرنگ داشته باشی دنیا جور دیگری می شود ! انگار همه چیز زیباتر است. همه جا،حتی جایی که مطمئن نیستی برای چه کسی داری حرف می زنی می نویسی ، می خندی و گریه می کنی آدم هایی حتما هستند که یک دل با تو باشند ... مثل دوستانی که با من یکدلند : پاییز بلند ، سطر های سپید ، دلکده  ، خاطره ها ، وجدان آگاه من ، رسوب های نقره ای  ، از هر دری سخنی  ، دنیای تنهایی من ، جزیره ، راشنو ، قهوه اسپرسو ، مرمری ، مامانگار ، فاطمه ، انتهای بی راهه ، کرگدن دل نازک  و.... این لیست ادامه دارد!

آمار امتحانم ...

امتحانی که  اینجا ازش حرف زده بودم این شد نتیجه اش!

کلا صد و یک نفر امتحان دادن! که 56 نفرشون زن بودن و 45 نفرشون مرد تقریبا کلاسم مساویه دختر پسراش و این خیلی خوبه! چون وقتی خودم درس می خوندم بیشتر دخترا همکلاسیم بودن! 




کل101 نفربانو56نفرآقا45نفر
درستنادرستدرستنادرستدرستنادرست
55نفر4833232025

54%46%58%42%44%56%


نتیجه می گیریم که خانوم ها کلا بهتر از آقایون عمل کردن!  و دقتشون بیشتره! شایدم زیاد عاشق نیستن و چیزی از هپروت سرشون نمی شه...

شاید هم بشه نتیجه گرفت که آقایون عاشق ترن!!! یا کلا تو فضا سیر می کنن و هپروت رو خیلی دوست دارن... 

در نهایت ...

46% بچه های کلاس خوب کار نکردن و معلوم نبوده حواسشون کجاست... و فقط 54% از پس کار به این سادگی بر اومدن...



قضاوت نهایی با شماست 


پی . اس : جهت رفع نگرانی برادران عزیز از خدشه دار شدنشون!!!! عرض می کنم!

انصافا آقایونی که درست جواب داده بودن بهتر و کاملتر جواب داده بودن و خانوم ها تحلیل کمتری از آقایون روی موضوع داشتن!

حالا اینجا بحث کیفیت و کمیت هم پیش میاد... خیلی کش دار می شه امتحانه ولی اگه بخواین از اون نظرم حساب کتاب می کنم! 


چندان بی ربط هم نیست!

چند سال پیش جوانتر که بودم گاهی می نوشتم برای دلم!

پدر عاشقی بسوزد که همه را شاعر می کند... 

البته نمی شود گفت که آدم اگر عاشق باشد حتما شاعر می شود... ولی بعضی ها یک جوری عاشق می شوند که قلبشان سوراخ می شود و بعد یک چیز هایی از آن بیرون می آید که شعر می گویند به آن چیز ها...

خلاصه اینکه روز گاری قلب ما هم سوراخ بود...و چیز هایی می نوشتیم.

این پست صدا ها ی کرگدن  و "دل گویه " های بعضی اهالی بلاگستان حس نوستالژِیک عجیبی در من بیدار کرد و مجبورم کرد تا سری به دفتر های قدیمی بزنم و یادی از کسانی که دیگر ندارمشان کنم...

  


این نوشته ی کوچک هم بی ربط به یلدا نبود... گفتیم شما را هم در نوستالژیک شدن  خودمان شریک کنیم! 

                     

                      خلاصه اینکه:

                                       لحظه های خوب دریا بودنم ، یادش به خیر

                                       شادی مجنون و شیدا بودنم ، یادش به خیر

                                        رفتن از کوی تعقل با شتاب.......

                                        در کنارت ، زار و تنها بودنم یادش به خیر...



ماه ها بیدارند...                            

ماه چشمان تو و ماه فلک                            

روشنی بخش من و ظلمت یلدای منند.