-
فرهنگ عاشق شدن
جمعه 17 تیرماه سال 1390 10:59
کلا سی نمای ملل وظیفه ی خطیر فرهنگ سازی رو به دوش دارن! و به دلایلی که معلوم نیس چیه همه اش اصرار دارن یه جور فرهنگ بخصوصی رو به خورد ملت بدن! بعضی از سینما ها مثه هالی وود و بالی وود که وظیفه ی فرهنگ سازی شون در حیطه ی ملی میهنی نیست و فرا منطقه ای و بینالمللی عمل می کنن! باور نمی کنید؟ پس به نمونه ای از فرهنگ سازی...
-
کاش الکترونیک بودیم!
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 16:46
به نظرت ما کی دولتمون الکترونیک می شه؟ کی می شه که کاری به جز پرداخت پول به خزانه ی ملی رو بتونیم با این , "این تر نت" زبون بسته انجام بدیم؟ یعنی به عمر ما قد می ده؟ مثلا ...باید از یونی یه معرفی نامه بگیری ببری بدی اداره فلان ... هر دو تا اداره هم خدا رو شکر سایت دارن و اینتر نت! اونوقت من ضعیفه ی لطیفه ......
-
قافیه های ...آیی!
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 02:28
نان و ماست خودمان را به نیش کشیده بودیم و بعد از مدت ها خدا زده بود توی سرمان که دو خط علم بخوانیم از آرتیکل های بلاد کفر که ناگهان شد آنچه که نباید می شد!و همان بلایی که سر نمرود بخت برگشته و مادر مرده آمد ... سر ما هم نازل شد! شانس آوردیم که عینکمان روی دماغمان بود و بلای مذکور نتوانست دماغمان را پیدا کند و به سمت...
-
دست های اجنه!
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 19:56
با خودش فکر می کرد که هر چقدر هم بی دین و ایمان باشد ... بد نیست نماز آیات را یاد بگیرد! حتما این روز ها به دردش خواهد خورد! *** نتیجه ی آزمایش های دو سال پیشش را گرفته بود دستش و به گردن کلفت متخصصصص هایی که عرض گردنشان از مشرق تا مغرب می رفت و متفقا نظر به سلامتش داده بودند فکر می کرد و به اختلاف فاحشی که اعداد روی...
-
زیر سایه تونیم!
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 20:51
هر کاری رو بلد باشم تعارف کردن بلد نیستم! وقتی می خوام تعارف کنم همیشه خراب کاری می کنم و یه چیزی می گم که ضایع می شم! همین یکی دو تا تعارفی رو هم که بلدم همش رو از یه نفر یاد گرفتم ... طرف یه هوا راحت طلبه (دقت کنین ... تنبل نیستااااا.... اصلا!) یه چن تا از اون تعارف هایی که همین جوری هی می تونی همش تکرارش کنی و بازم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 18:56
با عرض پوزش به خاطر این همه غیبت! حذف نکنین منو هااااااا! جونم براتون بگه سرگرم مصاحبه ی مرحله دوم دکترا بودم! فکر کنم تجربه ی بی نظیری بود! صبح ساعت ۹:۳۰ بود مصاحبه ام! صپونه صرف کردم!!! و زدم بیرون! داشتم فکر می کردم تمام مدت که تز دکترام باید در باره چی باشه! اصلا می دونین؟ اصلا تنها مساله این بود که قراره تز...
-
:دی
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 00:27
سلام! آزمون دکتری قبول شدم! مرحله ی اول! باورم نمی شه! میام می نویسم بعدا! دعام کنین برا مرحله دو! می بینمتون! مومو
-
قله
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 23:13
از وقتی که یادش می آمد ... هر روز ، زل می زد به قله ! "حتما آنجا جای دیگریست! بالای قله باید دنیای بهتری باشد. " ... امروز، بالای قله ایستاده بوده بود و به دامنه های پایین دست زل زده بود و فکر می کرد: "دنیایش چقدر زیبا بود و غافل بوده. " ... حالا دلش می خواست همه ی راه را با سر برگردد! ولی...
-
حســ.ـنی مو بلند و روسیاه!
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 22:50
بعضی از آدم ها روند زندگی دیگران را تغییر می دهند! یکی از این آدم ها که خیلی ژرف و عمیق در روحیات من و شما اثر گذاشته ، بدون شک حسنی است! حسنی توی ده شلمرود زندگی می کرده و با اینکه خیلی بلا بوده ولی تنبل تنبلا هم بوده! البته رمز و راز بلا بودن و در عین حال تنبل تنبلا بودن بر ما که از کودکی در مکتب حسنی شاگردی کرده...
-
نبش قبر
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 01:56
حیف شد! حیف شد که خاطره ی خوشم را نبش قبر کردم! الان که نشسته ام و به جنازه ای که از خاک بیرون کشیدمش نگاه می کنم ... میبینم که مثل قبل نیست! مثل قبل زیبا نیست! مثل قبل رنگ هایش چشمم و روحم را قلقلک نمی دهد ... با ذائقه ام بازی نمی کند و دلم نمی خواهد در گره هایش غرق شوم! همیشه شنیده بودم که نو که به بازار می آید کهنه...
-
سمت آفتاب نگیر خیابان!
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 18:45
سمت آفتابگیر خیابان ها رونق کمتری دارد! مغازه هایش هم در آمد کمتری دارند! برای دیدن بچه هایی که از مدرسه بیرون زده اند و تا خانه شلنگ تخته می اندازند و لواشک و آلوچه و پیراشکی می خرند و با دوستانشان تا خانه سق میزنند جای مناسبی نیست! اما آنطرف خیابان ، پیاده رویش آفتاب نمی گیرد و سایه است ...سایه است و جای خوبی است تا...
-
بند ها
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 16:24
خیلی کار ها خیلی سخت تر آن است که به نظر می رسد . مثل فراموش کردن گاهی سعی می کنی فراموش کنی و بند های یک خاطره را از دست و پای روحت باز کنی ولی گاهی وقت ها پیش می آید .... تا آخر عمرت هر روز یاد یک کلمه می افتی که یک روز در خیابان به مردی نا شناس گفتی یا ... هر روز هر روز هر روز آن کلام و نگاه کوتاه و ساده در خیابان...
-
فکر گوش های من نباش
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 16:07
فکر گوش های من نباش... بخند . آنقدر بلند که همه ی میله های زندان ها از پرده ی گوش آدم ها هم نازک تر و ترد تر و شکننده تر باشد . داد بزن .... جیغ بکش... فریاد زدن آنقدر ها هم آسان نیست گاهی... گاهی فریاد نزدن بلندترین فریاد هاست ، شاید تو زیباترین راه ها را برای فریاد زدن بلد باشی ، شاید دردناک ترین راه ها را برای حرف...
-
24 اردیبهشت
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 10:18
خدا رو شکر که نمایشگاه کتاب تموم شد ...... می خوام یه سر برم انفلاب و با خیال راحت مثه آدم کتاب بخریم و بخونم و بخورم (کتاب رو نه ها!!! ساندویچ غیر نمایشگاهی من باب ناهار) !
-
رستم خودمونو که میشناسین؟
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 03:16
رستم خودمونو که میشناسین؟ همونی که از هفت خوان گذشت و دیو سپید طفلکی رو به درک واصل کرد و از کله اش برا خودش کلاه خود ساخت! همونی که اسبش رخش بود و آخر عمرش گول برادر ناتوی خودش رو خورد و افتاد تو چاه شغاد و با نا مردی از شاهنامه و داستاناش بیرون اومد! امشب ، که باز از شدت کار و بیکاری و خستگی ، بی خوابی زده بود به...
-
یاد داشتی برای غضنفر!
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 12:13
"آهای غضنفر ...با تو ام! " "جان؟!!!! با منی؟...." " آره ...با تو ام٬ منظورت چیه ... جان...!!؟ یعنی می گی چون اسمت غضنفر نیس من نباید بهت بگم غضنفر؟ " " هان؟ نه ! هر چند اسمم غضنفر نیست! اما "شماها" می تونین بهم بگین غضنفر! " "اصلا می دونی چیه؟ آخه حتی یه غضنفر...
-
پرنسس
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 16:33
سرم را بالا می گیرم ، ماهیچه های گردنم کشیده شده و غرور در استخوان های ستون فقراتم غوغا می کند راست می ایستم و شمرده شمرده قدم بر می دارم و سرم را این طرف و آنطرف می چرخانم و با لبخند تکانش می دهم و مثلا سلام می کنم به مهمان های خیالی ام... چرخی می زنم آرام و می نشینم روی مبل و فنجان قهوه را با دو تا انگشتم می گیرم و...
-
یگانه آشپز
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 21:52
"اصول بهداشتی از اولین اصول در آشپزی هستند!" همین طور که آهنگ مرد علاقه اش را زمزمه می کرد تیغ تیز را روی صورتش کشید! "همیشه باید صورتم برق بزند و مو هایم آراسته و کوتاه باشد!" دست هایش را شست . لباس های سفیدش از تمیزی برق می زد ، کلاه سفید و پف دارش را روی سرش گذاشت و در آینه به خودش نگاه کرد و...
-
روحت شاد مهندس ...
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 14:13
دلم می خواست یه پست بذارم ...از اونایی که شیرزاد ...(به قول خودش یه جور شیرزاد) دوست داشت...از اونایی که آخرش به خنده ختم شه... یا ، از اون پستایی که الهام بخش باشه برا نوشتن ... تا هوس کنه دوباره بنویسه ... می گفت چن وقتیه دست و دلش به نوشتن نمی ره! اما ... منم مثه شما شدم جناب شیرزاد ... دست و دلم به نوشتن نمی ره !...
-
هنوز!
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 15:49
هنوز قتلی اتفاق نیافتاده! زنِ پست قبلی هنوز با رژ لب آلبالویی معطر و شیرین لب هایش را نقاشی می کند ، هنوز در کوچه ها پرسه می زند برای پیدا کردن قربانی بعدی ... و مرد ، هنوز به زن های توی کوچه ها و فروش گاه ها و خیابان ها لبخند می زند و دنبال دلبرک بعدی می گردد! باور نمی کنید؟ این بار که از خانه بیرون رفتید ... سر چهار...
-
پایان دو زنجیره قتل!
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 16:31
"می شه در رو ببندی؟ ... ، تا من قهوه درس می کنم ، پنجره ها رو هم لطفا ببند! " صدای پاشنه های باریک و بلند یه کفش زنونه و تق تق پاشنه ی پهن و خشن کفش مردونه که دارن از هم دور می شن میاد ... زن ، با آرامش و لوند ، راه می ره ... از روی صدای کفشاش می تونم حرکت بدنشو و پاهاشو حس کنم کل تنش می رقصه ، یه لحظه وا...
-
رد پا
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 11:14
هر بند انگشتانم را یک رنگ می کنم و روی دست هایم تا ...می روم ... اگر رد دست های رنگی را روی خاک بگیری من را پیدا می کنی ... نمی دونم چرا ... یه لحظه ...فک کردم دنبالم می گردین!
-
مجبور نیستی...
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 23:43
ایستاده ام روی تپه ی بلند ... ساق پاهایم می سوزد از بوسه ی گزنه ها و با خودم فکر می کنم از کنار ساحل ، دریا اینقدر که از اینجا نزدیک به نظر می رسد نزدیک نبود... اینجا افق گسترده تر است و همه ی ادم ها مثل ماهی لیز می خورند از خانه هایشان توی خیابان و گم می شوند در موجهایی که درست نمی بینشان ... با دست هایم یک ساقه از...
-
باور نکن
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 17:49
دختر ، رنگ پریده با مو های آشفته و چشم های پف کرده و قرمز ، بابا رو محکم تر فشار داد به خودش و دماغش و بالا کشید "بابا...راس می گن عشق می تونه هر کاری بکنه؟" پدر چشمهاش رو بست ؛ بغض کرد و ابروهاش رو تو هم کشید"بله دخترم ! می تونه ...ولی تو باور نکن! "
-
روزی که خوش گذشت
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 12:14
کافه گودو! نزدیک میدون ولیعصر! همین جا که می بینین تو نقشه گوگل بغل دست ایران فیلم! (تو ادامه ی مطلب هس نقشه!!! ) خیلی خاصه محیطش... مشتریاش، بوی دغدغه های انسانی می دن! رنگ کاهگله و پر از وسایل قدیمی حتی تیر های چوبی که ده بیست سانت مونده به سقف بیرون زدن از دیوار! همه جا پر از همهمه است و دود سیگار! این همه سیگاری...
-
نیرو هایم را از صندوقچه در میاورم!
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 20:16
دستمال گل دار قرمز بسته ام به مو هایم و دامن بلند چین دار پوشیده ام .. از این دامن هایی که آدم را سه برابر اندازه ی واقعی اش نشان می دهد! دامنم شاید آبی است ... شاید هم سبز و با هر قدم دور تنم می رقصد .. جلیقه هم دارم ...جلیقه ی زرد درخشان و صورتم گل انداخته از بس خندیده ام و دنبال هیزم همه جا را زیر و رو کرده ام .....
-
یلگی!
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 02:25
وقتی نگاهش می کنم با خودم می گویم که حتما خودش است! کلاهی با لبه های پهن گذاشته روی سرش و یک جور خاصی لبخند می زند... نگاهش می کنم ... انگار که دود سیگار چین و چرو ک های صورتش را عمیق تر کرده اما بی قیدی لذت بخشی که در دست تکان دادن و بلند بلند خندیدنش هست من را مسخ می کند! پیر مرد سیگاری روشن می کند و جوری می خندد که...
-
دلم می خواهد غر بزنم
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 14:46
دلم می خواهد غر بزنم... گله کنم ... معمولا این کار را نمی کنم. همیشه وقتی غر می آید و آویزان می شود از گلویم لبخند می زنم و هی همه ی چیز های خوب را می آورم توی سرم تا غر لعنتی از این زبان کوچکم کنده شود و بیفتد درون اسید معده ام و کارش تمام بشود ... شاید هم گریه کنم و یک جور دیگر از شرش خلاص شوم! اما الان ... اصلا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 12:43
گور بابای همه! چیزی که من انتخاب می کنم ، چیزیه که باید وجود داشته باشه! و من تا کجا مسئولم در برابر این انتخاب ؟!!... تا هیچ جا! ... من فقط یه سیر لوس و بی معنی برای دنیا انتخاب می کنم! چون این وظیفه ی ما آدم های مختار و آزاده که انتخاب کنیم! اینکه آیا در این انتخاب ، برنده بودیم یا بازنده هیچ معیاری نداره ... فقط...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 15:53
پاشنه ی کفش لعنتی همه جا گیر می کند ... فاصله ی بین سنگ فرش های خیابان دهن باز کرده اند و من سکندری می خورم با هر قدم و مچ پایم می پیچد ... اما همین طور ادامه می دهم .. سنگینی نگاه هر کس را که حس می کنم بیشتر پایم پیچ می خورد ، انگار همه چشم هایی جادویی دارند و می توانند تا ته قلبم را ببینند ، می ترسم نگاهشان کنم و تو...