-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 14:48
مراقب نیستم که اشتباه نکنم! اشتباه می کنم! پشت سر هم ... می دونین؟ دلم می خواس همه چیز ساده تر بود ... دلم می خواست هیچی زمان نمی خواس... گاهی حس می کنم توان صبر کردنم تموم شده ... گاهی حس می کنم می تونم تا آخر دنیا هم صبر کنم ! بهش می گم ..." نکن! " و مثه یه نگهبان ایستادم بالا سرش تا تکرار نکنه! تا تیشه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 14:59
نحسی تمام شد ! از این به بعد همه چیز خوب است! دیگر گاو ها از بی غذایی لاغر نمی شوند و شیر بز و گوسفند فراوان خواهد شد! از این به بعد بره ها بلافاصله بعد از تولد از مادر هایشان جدا نمی شوند و از شکم گوسفند های باردار تازه سلاخی شده کسی جنینی را بیرون نخواهد آود و هیچ غذایی هم از بره های نارس درست نخواهد شد! نحسی تمام...
-
چه فرقی می کند کی بود؟
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 03:31
روزی مثل امروز بود فکر کنم... شناسنامه ام این را می گوید... دقیق! مٌهر هم دارد ... با چند صفحه مشخصات ... نام پدر...مادر .. حوزه ...شهر... و صفحه ی آخر! همه ی چیز هایی که باید یک آدم داشته باشد تا هویت داشته باشد...حتی روحیاتم را هم با انواع و اقسام طالع بینی ها از روی همین سال و روز تولدم حدس می زنند! همه چیز کامل و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 17:20
فکر کنم وسواس گرفتم ... از تنهایی روزی سه چهار بار خانه را جارو می کنم و وقتی راه میروم پایم را روی زمین می کشم تا بهانه ای پیدا کنم برای راه انداختن دوباره ی جارو برقی.. حتی تلفنم هم زنگ نمیزند ... گاهی مادری خواهری کسی سراغم را می گرفت ... اما شوخی که نیست عید است و همه سرشان شلوغ. من هم از لجم گوشیم را خاموش کردم (...
-
نه سالم بود اونروزا
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 20:11
نه سالمه نشستم رو دوچرخه ام دوچرخه ای که بخشی از وجودمه از بس باش تو کوچه های دور و بر خونه ول می گردم! لباسای سبز تنمه... با گلای ریز سفید و صورتی و زرد... سر آستیناش کشباف داره و چین چینیه... مامانم تازه برام دوخته ..مو هامو شونه کردم و بستم . دارم می رم از آقا مظفر بقالی سر کوچه یستنی بخرم... برای معلمم و معلمای...
-
مرد خوبی بود.
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 19:57
مرد خوبی بود! خدا رحمتش کنه! بیامرزدش!... همیشه می خندید... شوخ و شاد و شنگ بود! اما .... خدا رحمتش کنه... کارش و چند سال پیش از دست داد. چن تا قرار داد داشت با صدا سیما بعدش پسر تازه دامادشم کارش و از دست داد و مهمون خونه بابا شد... چرا؟ نمی دونم! از اوس کریم بپرس چرا ها رو... ... تا اینکه چن وقت پیش تصادف کرد و چن...
-
الهام نیستم
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 01:53
من الهامم! اما الهامی در کار نیست! این روز ها از وحی و پیام های الهی و الهام به دل خبری نیست! این روز ها اسماعیلم!! قربانی تعهدی که روزی با خودم بستم...برای زندگی! ساده لوحانه ، اما الهامی در کار نبود تا از ناکجا گوسفندی بیاید برای قربانی شدن به جای من! در قربانگاه ... با دشنه... روی یک سنگ دراز کشیده ام و سرم را بالا...
-
عقل!
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 23:18
اگه عقل داشتم! یه ذره ... فقط یه ذره ... چه کار ها که باهاش نمی کردم!! کلی کار های خوب... مثلا چی؟ . مثلا . . مثلا . . مثلا . . خوب ندارم عقل که... اگه داشتم حتما می دونستم باهاش چه کارایی می شه کرد!
-
روبروی در آبی 2
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 10:41
نیم ساعتی ایستادم کنار خیابان! روبروی در آبی..منتظر کسی نبودم...کسی هم منتظر من نبود! آسمان صاف بود... نه مثل امروز که برف و باران با هم می بارد روی درخت های حیاطمان... نشسته بود کنار دیوار سرش را گذاشته بود روی آرنجش! سه چهار تا از دوست هایش هم کنارش بودند... بعدا فهمیدم که دوستش هستند... سیل بود که می آمد ...زیر...
-
روبروی درب آبی 1
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 13:32
تهران انقلاب آستانه ی عید سال ۹۰
-
از من نترس
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 23:17
جای تو می گذارم خودم را! سختت نیست؟ وقتی به من می گویی حرف نزن و غم هایت را بازگو نکن؟ اگر من چیزی نگویم ، از کجا می فهمی کجای کارت اشتباه بوده و چه کاری را نباید می کردی تا دل من را نشکنی ؟ شاید احساس ناتوانی می کنی و فکر می کنی از پس حل کردن هیچ چیز بر نمی آیی و به همین خاطر نمی گذاری من حتی زمزمه کنم! شاید واقعا...
-
یه کم آروم باش...
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 11:50
وقتی تو رو خریدیم فکر می کردم چقدر خوشگلی! چه با نمکی ... وقتی موهای سرتو سیخ می کردی و خیلی فشن! با غرور مردونه سرتو بالا می گرفتی و یه کتی پشت میله های زرد خونه ی بیست هزار تومنیت را می رفتی و به چشای ما ، که مثل ندید بدیدا دورت جمع شده بودیم و قربون صدقه ات می رفتیم زل می زدی فک می کردم که اگه یه روز تنها بشم تو...
-
لبخند نزن!
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 14:19
قدم هایم را می شمارم... یک دو سه... سرم را پایین انداخته ام و به نوک کفش هایم نگاه می کنم! چهار پنج... نمی دانم که دارم روی یک خط راست راه می روم یا تلو تلو می خورم! شش هفت... نباید بخندم! هشت نه...من زنی هستم که جایی زندگی می کنم که لبخند یعنی ...ده یازده! یعنی بیا به من تعرض کن!!! دوازده سیزده! اعداد فرد بهترین...
-
به شما نمی گویم! :دی
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 00:48
دلمان همین جوری الکی شاد است! احساس خجستگی می کنم! باور کنید... اصلا به شکل و شمایل پست هایم نمی آید ، نیست؟ البته شاید هم این سندرم امروزم است ... نشسته ام در کتابخانه ی ملی ایران و لپ تاپم را جلویم باز کرده ام و مثلا دارم روی مقاله ام کار می کنم... اما دست خودم نیست ... دلم غنج می رود و به زور جلوی باز شدن لبهایم به...
-
هوای عاشقی
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 15:12
این همه قلب آویزان پشت شیشه ! قلب های سرخ... نوشته اند عشق و چند تا قلب آویزان کرده اند کنارش...چسبانده اند عشق را به قلب های پارچه ای سرخ قلب های پشمالو که می توانند بالش باشند شب ها! اصلا چه کسی گفته قلب عاشق این شکلی است؟ سرخ است؟ شاید آبی باشد... شاید رگبار داشته باشد و کبود باشد... شاید بنفش باشد از دوری و مثل...
-
حوریا
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 09:33
مادرم حوریا است... حوری بهشتی ... یک عمر فیزیک درس داده و برای بچه هایی که لقب تیزهوش و کرم کتاب یدک می کشند از خازن و مقاومت و اهرم گفته .. امروز باز نشسته از هر چه فیزیک و ماده و مادیات است!!! و کار دل می کند... مادرم می نویسد . حورالعین است . حوری چشم های من . پدر بزرگم که ندیدیمش نامش را از کتاب مقدس پیدا کرده ......
-
حراجی
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 14:00
وارد خیابان شد...سر خیابان هیچ علامتی نبود نه تابلویی نه پلاکاردی پرچمی پارچه ای!!! هیچ.. اما همه ی آدم ها کنار خیابان پارک شده بودند ... بی حرکت و همه در خلاف جهت زن! سرآسیمه هم نبود...انگار مسخ شده باشد...شبیه رژه ی ارتشی ولی آرام... یک دو ... یک دو... چه لذتی داشت زل زدن به صورت های بی احساس ...گاهی می ایستاد و دست...
-
مثل
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 14:04
تمام شدن گاهی خیلی ساده است! مثل این است که یک اره گرفته ای و شاخه ای را که رویش نشسته ای داری می بری! سر خوش! مثل کارتون های دوران بچگی! و زندگی آنقدر شوخ هست که با خودم فکر کنم و قتی با مغز زمین می خورم عین فنر بالا می پرم و هیچ چیز بدی برایم اتفاق نمی افتد! آنقدر شوخ هست که اگر تریلی 18 چرخ هم از رویم رد شود باز می...
-
پرنده نیستم!
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 22:09
حتی پرنده هم نیستم! پروانه هستم .... ظریف و شکننده ...در هزار تویی از الماس اما سیاه ! با قلبی که گم شده است جایی در راههای یک طرفه ی این هزار تو و من با تاب و تب در پِیش می گردم... همه ی دست ها و پاهایم کرک داد انگار و به هر جا می خورم تکه ای بر می دارم برای خودم و رد پای همه ی ورود ممنوع ها می ماند روی من ! سنگین می...
-
لیلی...
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 00:01
عشق مال زنی مثل لیلی است! ....نه زنی مثل ما! لیلی چطوری بود؟
-
سندرم پاهای بی قرار...
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 22:20
به پاهای رقصنده فکر می کنم... وقتی زانو ها می لرزیدند...محکم و خوشتراش بود..می شد قدرت و ظرافتی بی نظیر را در طمانینه ی قدم هایش دید...انگار که زمین روی نوک انگشت هایش بند شده نه پاها روی زمین! رقصیدن همین است..باید به حریف اعتماد می کرد و خود را مست ول می کرد در تاب دست های حریف ...بدون ترس از جاذبه ی زمین..این زمین...
-
تهران...پارک شهر!
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 02:24
سی سالش هم نبود... جلوی آینه ی دستشویی پارک...آب می زد به صورتش ... به خودش نگاه می کرد ، تا صورتش خشک شود...شاید می خواست مطمئن شود که زیباست..هنوز! بعد دوباره...نمی دانم چند مشت آب ... چند بار... هر بار لبخند می زد... سی سالش نبود ...اما کنار چشمهایش چین داشت..لب هایش کمی باز بود...دندانهایش را می شد دید...شاید مست...
-
زن های درونم!
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 11:33
این همه زن که درون من است....ها می کنند روی پوست تنم ، مستانه و شیشه ی غبار گرفته ی تنم را پاک می کنند از درون...و لبخند می زنند به عشق بازی من با در و دیوار خانه ام! و این همه مرد که بیرون من است می ترسد از شکستن غرورش در برابر سر مستی زنانه! مرد و ترس؟ باور نمی کنم! به همه ی کاغذ های روی میزم لبخند می زنم و با نوک...
-
می نویسم!
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 23:22
این روز ها درد دارم! دردی که از جنسی ویژه است... مثل اینکه از بس کسی یا چیزی را دوست داری می خواهی رهایش کنی ... مثل اینکه آرزو های کسی را داری بر باد می دهی به خاطر خودت! دردی که نمی دانی از خود خواهی است یا از دلتنگیِ روز هایی که می دانی تکرار نمی شوند!...همه چیز تغییر می کند و می بینی که دیوار آرزو هایت هر روز دارد...
-
بدون توجه به اینکه چه طعمی دارد ...فقط قورتش بدهید! مثل دارو....
شنبه 25 دیماه سال 1389 08:07
پست قبل در باره ی ارو.تیسم نوشتم و تفاوتش با پور.نو ... گفتم که ارو..تیسم می تونه هنر باشد... هر چند گاهی پور.نو گرافی هم هنر تلقی می شه! شخصا علاقه ای به خروج از دایره ای که تو خیلی از فرهنگ ها دایره ی ادب شناخته می شه ندارم! و معتقدم هنر دست مایه ی روح آدمه...وقتی روحی بیماره باید براش دارو تجویز کرد و بهترین دارو...
-
مزه می کنم و بی توجه به مزه اش قورتش می دم!
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 18:10
از کجا شروع کنم؟ همیشه حرف زدن راجع به بعضی چیزا سخته! به خصوص وقتی می دونی که اون چیز ممنوعه و تو فرهنگ تو جایگاه چندانی نداره و صحبت کردن در باره اش بی شخصیتی و بی فرهنگی و حتی گاهی هرز.گی کسی رو نشون می ده ! یا حداقل از زاویه ای که من می بینم اینجور به نظر میاد !!!! فهمیدین حتما موضوع چیه ...اگه دوست ندارین ادامه...
-
بدون من...
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 10:27
خودم را جایی جا گذاشته ام! این من نیستم... میبینم که بی "من" ، دنیا چیزی کم نخواهد داشت...
-
یه سری اگر خیلی خیلی جدی!
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 13:14
یه بازی دیگه! باور می کنید؟ چقدر من بازیگوش بودم و خودم نمی دونستم! 1. اگر کسی که قراره باهاش ازدواج کنید یهو یه مشکل نا جور براش پیش بیاد مثلا فلج شه،کور شه ، سرطان بگیره و...... بازم حاضرین پاش بمونید یا ولش می کنین ؟ تا به چی بگین پاش موندن و تا به چی بگین مشکل ناجور! اگر قرار باشه این حس بهش دست بده که دلم براش می...
-
باز هم بازی!
شنبه 18 دیماه سال 1389 00:33
مرسی م.ح.م.د عزیز! محمد دعوت کرده یه بازی کنم! چشم! بازیش قشنگه! شما هم شرکت کنین! لطفا! تا بهتر بشناسمتون... بازیش پر از "اگر"ِ! کوتاه و تلگرافی ، راحت بخونینشون! اگر ماهی از سال بودم میشدم مهـــر ... مهربان و دوست داشتنی با گل های داوودی سپید... اگر روزی از هفته بودم میشدم یک شنبه ... چون خیالم راحت می شه...
-
دعوا ...دعوا ...سر مربا!
جمعه 17 دیماه سال 1389 13:39
عصبانیم! ناراحتم! حس می کنم که ... اه ولش کنین! می دونین چیه؟ با یه استادی صحبت کردم و از فکرام برا دانشجو ها گفتم! از اینکه چه جوری می شه علاقه مند ترشون کرد؟ چه جوری می شه با همین امکانات کم دانشکده کشیدشون کلاس... زندگی کرد و درس خوند! چه جوری می شه بازده کلاسا رو بالا برد! می دونین چی می گه؟ می گه بقیه استادا...